یه شب با هم بودیم بهم گفت امیر کاش یه دختر پیدا میشد میبردیم میکردیمش دلم حال میخواد بهش گفتم گیر نمیاد که.بهم گفت اینترنت داری گفتم آره گفت بیا بریم تو چتروم دختر پیدا کنیم داشتم گوگلو باز میکردم توش بنویسم آدرسه چتو سرچ کنه به ذهنم اومد بنویسم سایت دوستیابی ما یه سایت دوستیابی پیدا کردیم سایتش جوریه که میتونی شماره تلفنتو بذاری توش بعد اگه یه دختر خواست باهات دوست بشه شماره خودمو داییمو گذاشتم
چند روز بعد یه نفر به گوشیم اس داد گفت بهم پنج هزار شارژبده تا باهات دوست بشم البته قبلش چند نفر همینطوری اس دادن اما پسر بودن جای دختر اومده بودن شارژ بکشن.بهش گفتم چند سالته چیزی نگفت آخر شب بود که زنگ زد خوابم میومد با صدای خواب زده گفتم بله گفت سلام منم(همون دختره)گفتم چرا این موقع شب زنگ زدی گفت خوابم نمیبره بیا منو بکن گفتم اینجا نیستی وگرنه میکردمت گفت احمق سکس تلفنی میخوام منم پشت گوشی باهاش سکس کردم فردا شبش به داییم گفتم داییم شمارشو ازم گرفت بهش گفت کجایی گفت اصفهان گفت چندسالته گفت27گفت چقدر میگیری بدی خندید گفت کی حالا داد که نرخ تعیین میکنی آخرسر گفت 400 تومن بده از کون بکن.با هزار بدبختی کردیمش180تومن.بعد بهش گفتیم روز جمعه با دوستاش بیان برای تفریح کنار رودخونه زاینده زود آخه اصفهان به زاینده رود نزدیکه تو یه باغ که مال بابای داییمه قرار گذاشتیم
روز جمعه ساعت10صبح.جمعه شب خواستیم راه بیفتیم بابام بیدار شد گفت کجا میرید گفتم میرم با دایی روستا شنبه صبح میام قبول کرد.با ماشین بابام رفتیم رسیدیم باغ اونا اومده بودن عاطفه بود با یه پسر کوچیک12 13ساله با یه زنه30ساله سلامو احوال پرسی کردیم رفتیم تو پسر کوچولوهه رفت تو رودخونه بازی منو داییمو عاطفه و اون زن30 ساله که اسمش زهرا بود نشسته بودیم زهرا گفت حالا ما رو کشیدید اینجا خرابمون کنید داییم خندید گفت همینه که هست عاطفه گفت نصف پولا بده تا بریم سکس داییم گفت هر وقت کیرم خورد به کونت میدم ناچار قبول کرد رفتیم تو یه آلاچیق چوبی عاطفه شلوارشو تا زانو کشید پایین گفت بیا بکن داییم گفت نه همه رو در بیار عاطفه گفت سرده ولی درآورد داییم کیرشو کرد تو کونش خشک بود عاطفه هی میگفت اوه اوه اوه منم سینه هاشو میمالیدم وای چه لذتی داشت سینه هاش نرمو کوچیک بود کسشو دست زدم وای جنسش خاص بود یه چیز تصوری نیست عجیبه داشتیم حال میومدیم یهو یکی داد زد اووووووی خانوم داری چیکار میکنی منو داییم مثل فشنگ فرار میکردیم عاطفه میدوید زهرا از اون بدتر پسر کوچولوهه گریش گرفته بو رفتن تو ماشین پشت سر ما میومدن با داییم گفتم نگه دار بازم حال کنیم باهاشون