تو جوجه حشری خودمی
از تاپ و شلوارک لُختی که سحر برام خریده بود، سکسی تره. سحر خیلی سریع متوجه درونم شد و گفت: اینقدر به خاطر خوشگل و سکسی بودنت، نترس فقط یادت باشه که از پیش من جُم نخوری. اونجا کُلی پسر لاشی هست خب باشه مگه چی میشه؟ من اگه داداشت هم بودم، ازت خوشم میاومد. راستی دوست نداری درباره اون شب حرف بزنیم. همون شبی که فکر کنم برای اولین بار ارضا شدی. البته برای اولین بار توسط یکی دیگه ارضا شدی.
یادآوری شبی که سحر باهام سکس کرد، ته دلم رو لرزوند. هنوز یک ذره استرس داشتم اما انگار حس لذتش هر لحظه، بیشتر به حس منفیاش، غلبه میکرد. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: روم نمیشه در موردش حرف بزنم.
-راستی تا حالا خود ارضایی داشتی؟
+نه من هیچ وقت خودم رو لمس نکردم