تو دلم میدونستم که دوس نداره که من بفهمم که کصشو در اختیار بچه ها قرار میده و همه حد اقل ده سال ازش کوچیکترن
به بهونه استراحت خودمو رسوندم به چادر کناری که خالی بود و آروم دراز کشیدم تو چادر صداشون واضح میومد از چادر بغلی پوریا میگفت خوب بخوری گیر نمیدم بکنمت جلوی این پسر جدیده اونم هومم هوم میکرد و معلوم بود داشت ساک مجلسی تمیزی میزد واسه پوریا یکم نیم خیز شدم و از توی پنجره ی توری چادر زل زدم به زندایی سمیرا که داشت واسه پوریا ساک میزد یهو کیر پوریا رو از دهنش در آورد گفت تو نمیشی اینجوری بیا زود بزارش تو کصم تا بچه ها نیومدن و اونا هم بخوان پوریا گفت مگه پریود نیستی گفت نه نیستم یعنی اول هفته شدم امروز دیگه خوب بودم ولی هنوز درد داشتم گفتم امروز ندم پوریا هم زد زیر خنده گفت ای کص کش