زندگی برای من همیشه یه معمای احمقانه بود، از اون دست معماهایی که جوابش شاید با کمی تلاش بدست بیاد اما حتی زحمت فهمیدن صورت مسئله هم به خودت نمیدی، چرا ؟ چون جواب معما برای من آزار دهنده اس …
گرایش ، این کلمه لعنتی که کاش اصلا وجود نداشت ؛ یه روزی یه مرد عاشق زنی شد و به بقیه هم یاد داد که مرد ها باید عاشق زن ها بشن و زن ها عاشق مردها!
این داستان احمقانه باعث شد که من با گرایش لعنتی که حتی خودم انتخابش نکردم طرد بشم؛ من طرد نشدم نه از خانواده ام نه از دوستام ، فقط به این دلیل منو دوست دارن که نمیدونن من همجنسگرام ، ولی من طرد شده ام ، طرد شده از تمام همزیستی های جهان ، تبعید شده به آغوش تو !
انگشتام بی قرار رو تختی و چنگ میزد و تو با زبونت ماهرانه برام میخوردی و من تمام شهوت جهان و تو تنم حس میکردم ، کنارم خوابیدی و اجازه دادی دوتایی تو هم دیگه بپیچیم ، مثل گردن دو تا قوی عاشق !
به تخت تکیه دادم و هنوز لباس نپوشیده بودم ، سرمای بادی که از پنجره میومد و نوک سینه هام حس میکردم ، داشت لب پنجره سیگار میکشید ، بوی دودش تمام مشام منو پر کرده بود ، عجیب بوی سیگار و دوست داشتم ، وقتی که تو بکشی ؛ بهش خیره شدم به تن سفید و بی نقصش ، تصور مردم از دخترای لزبین دخترایی بود مردونه ، شاید زشت و خشن ؛ اما اون زیبا بود بود بی نقص بود ، طوری که هر پسری و مجذوب خودش میکرد آروم سمتم برگشت و لبخندی زد ، سیگارش و خاموش کرد :
_ بیدار شدی ؟
خندیدم
_ نه الان خوابم
سمتم اومد و دستش و رو سینه ام کشید ، اینقدر شهوت تو رگهام جریان داشت که باز هم میخواستمش ، بدنم زیر دستش تاب بر داشت ، دستم و رو سینه هاش گذاشتم و به چشماش خیره شدم ، صدای گرفته اش به گوشم رسید
_ میدونی که دوتامون باید بریم سرکار
سمت خودم کشیدمش و دستش و رو کسم گذاشتم ، خمار لباش و رو لبام گذاشت دستمو لای پاش بردم و کسش و چنگ زدم ، آروم روم اومد ، همه جای بدنم و با لبای نرمش میبوسید ، سریع شیش و نه شدیم ، زبونش و رو کسم حس میکردم و کسش و میخوردم ، دوتامون سینه های همو چنگ میزدیم ، بعد از چند دقیقه با لرز ارضا شدیم ، ازم جدا شد سمت حموم رفت تا دوش بگیره .
بعد از بوسیدنم از خونه بیرون رفت !
آه آرومی کشیدم کاش میشد تا ابد توی این تخت فقط باهاش سکس کنم ، پوزخندی زدم ، کار ! به شغل من میگفت کار ! میتونستم غمش و ببینم ولی چیکار میتونستیم بکنیم ؟ اون بود که عاشق یه جنده شده بود ، و این من بودم که عاشق یه زن زیبا، پاک و قوی شده بودم !
از خونه زدمم بیرون هوای بیرون بدجوری اذیتم میکرد ، سمت آدرسی که یه هفته پیش امیر فرستاده بود رفتم ، با کمک عسل تونسته بودم مقدار خیلی کمی از بدهیم و بدم و امیر راضی شده بود که هفته ای یبار کار کنم، همونطور که راه میرفتم با خودم فکر کردم که شاید عسل لذت میبره ؟ لذت میبره از اینکه با یه جنده دوست شده ؛ نفهمیدم کی به آدرس رسیدم ، زنگ واحد و زدم و بعد از باز شدن در وارد آسانسور شدم ، فکر عسل تو سرم غلت میخورد، به خودم دلداری دادم ، به سکس با عسل فکر کن ، به سکس با عسل فکر کن …
یه ربعی از رسیدنم به خونه مردک گذشته بود، همه جا عکس های خودش و زن و بچش بودن،حرومزاده! چطور به زنی به این زیبایی خیانت میکرد؟
داشت گردنم و میبوسید و اینقدر تو ناله های قلابی ماهر شده بودم که خودم هم متعجب میشدم دست مرد داخل شرتم رفت ، کسم و بالا تا پایین انگشت میکشید، چشمام و بستم و فکر کردم عسله ، ولی زمختی انگشتاش همه چی و بهم میزد ، محکم و بیرحمانه دو یا سه تا از انگشتاش و توم کرد ، حتی خیس هم نشده بودم ، بعد از چند دقیقه رو پاهاش نشسته بودم و کیر کاندوم کشیده اش و تو کسم بالا پایین میکردم ، سینه هام و تو دستاش میگرفت و فشار میداد ، با صدای ناهنجارش گفت
_برام ساک بزن