بدون سوتین می می هاشو ببینم
خانواده من قبل از اینكه ازدواج كنم شامل بابا، مامان، من بعنوان فرزند بزرگ خونه و داداش و خواهرم كه به ترتیب دو و شش سال از من كوچیكترن. بابا شغلش توی كار آزاد بود و هستش البته هنوز. مامان هم اونموقع معلم ابتدایی بود كه الان بازنشسته شده.
مامان شهناز همیشه تو خونه خیلی معمولی میگشت و معمولا پیراهن یا تی شرت با شلوار می پوشید. البته الان هم خیلی فرقی نكرده. الان مامان ٦٠ سالشه. قدش ١٦٠ و چون همیشه ورزش میكرده بدن متوسطی داره. نه خیلی لاغر و نه خیلی چاق. از لحاظ ظاهری هم هیچ قسمت بدنش(سینه، باسن یا …) تو چشم نمیزنه. از بابت سایز سینه هم اون اوایل نمیدونستم ولی دو سه سال پیش كه سایز ٨٥ مهم شد ازش پرسیدم كه گفت اون اوایل رابطه مون ٧٠ بوده ولی الان به خاطر گذر امان و تغییر اهدامش شده ٧٥. پوست گندمی داره. و خلاصه از نظر خیلی ها معمولیه ولی واسه من فرشته ست. شروع داستان من و مامان بر مبگرده به حدود ٢٤ ٢٥ سال پیش. اونموقع من تازهرفتهربودم اول دبیرستان. تایم مدرسه ما بچه ها و مامان یكی بود. تازه به سن بلوغ رسیده بودم و تو خواب و گهگاهی تو بیداری ارضا شده بودم. تو مدرسه هم از همكلاسیا یه چیزایی از سكس و این چیزا شنیده بودم ولی خوب تجربه ای نداشتم. حدودای آبان و آذر بود و نزدیك امتحانای ثلث اول، نظام قدیم میخوندم، كه یه روز ظهر كه از مدرسه برگشتیم خونه و ناهار خوردیم، خواهر برادرم رفتن خوابیدن. بابا هم طبق معمول از صبح كه میرفت تا ساعت هشت و نه شب بر نمیگشت. من و مامان جلو تلویزیون رو مبل كنار هم نشسته بودیم. میخواستم یه چیزایی رو باهاش مطرح كنم و اطلاعات بدست بیارم. اولش هم واقعا قصدم سكس نبود. به مامان گفتم مامان: چند ماهی میشه كه تو خواب یه اتفاقایی برام میوفته. لا سر اشاره كرد چی!؟ گفتم تو خواب بهم خش میگذره ولی یهو خودمو خیس میكنم. اولش فكر میكردم تو خودم شاشیدم ولی شاش نیست. گفت: پس چیه؟ گفتم نمیدونم. هم لزجه و هم غلیظ. یه لبخند زد و گفت واقعا نمی دونی؟ گفتم: راستش بچه ها تو مدرسه یه چیزایی میگن ولی خوب نمیدونم درسته یا نه! گفت: مثلا چیا میگن؟ گفتم: میگن به بلوغ جنسی رسیدم و باید با جنس مخالف رابطه بر قرار كنم. گفت: بذار بهت بگم تا حساب كار دستت بیاد. اینو به من گفتی ولی به بابات نگی كه میكشدت. رابطه!؟ الان تو این سن!؟ گفتم ببخشید بخدا منظوری نداشتم فقط می خواستم ازت سوال كنم ببینم راسته یا نه؟ گفت: قرار نیست هركی بلوغ میشه رابطه داشته باشه. تو باید فعلا فكر درسات باشی و بعد از دانشگاه و خدمت و كار زن بگیری. اونموقت هر غلطی خواستی بكن. گفتم: اوه! تا اونموقع باید صبر كنم؟ دهنم آسفالت میشه خندید و گفت پاشو برو سر درسات، پررو هم نشو. منم دیدم هوا پسه و رفتم تو اتاق خودم.
یكی دو روز بعد، باز ظهر كه با مامان تنها بودیم و بچه ها خواب بودن، به مامان گفتم: مامان من تا چند سالگی شیر میخوردم؟ گفت: چطور؟ گفتم: آخه اصلا می می های شما یادم نیست. گفت:خوب معلومه یادت نیست. از دو سالگی به بعد دیگه بهت شیر ندادم. گفتم: دوست دارم ببینم می می هات چه شكلی هستن! گفت: روزبه جان! پسرا وقتی بزرگ میشن دیگه نباید می می های مامانشون رو ببینن. زشته! گفتم خوب مگه چه اشكالی داره؟ گفت: میگم زشته بگو چشم و تمومش كن. گفتم چشم. رفتم دفتر كتابامو اوردم و رو زمین دراز كشیدم طوری كه روم به طرف مامان بود. مشغول درس خوندن بودم كه یهو سرم رو بالا آوردم و نگاهم افتاد به می می های مامان البته از رو لباس. با توجه به سایزشون اصلا جلب توجه نمیكرد ولی خوب من تو ذهنم داشتم تصورشون میكردم. تو رویاهای خودم بودم كه یه مامان بهم گفت: های پسر! چته!؟ كجا رو نگاه می كنی؟ كه یهو به خودم اومدم و بدون جواب دادن مشغول درس خوندن شدم. چند روزی هیچ حرف جدیدی نزدم ولی همه ش به می می های مامان نگاه میكردم و هر از گاهی اونم فاز منو می پروند. خلاصه بعد از یكی دو هفته كه از امتحانای ثلث اول گذشت، یه روز داشتم به می می هاش زل می زدم كه با صداش پریدم. بهم گفت: پاشو بیا كنارم رو مبل ببینم . رفتم. گفت: بچه! بالات بفهمه رفتارت رو میكشدتا! گفتم كدوم رفتار؟ گفت: همین كه همه ش به من خیره میشی. چی میخوای ببینی!؟ گفتم: منظوری ندارم. فقط دوست دارم ببینم چه شكلی هستن. گفت: فقط همین یه بار بهت نشون میدم. فقط به هیچكس نمیگیا! بوسیدمش و گفتم چشم. به شوخی هلم داد عقب و گفت: جشمت زر بیاد كه اینقدر هیز شدی. خندیدم. بلند شد رفت تو اتاق به خواهر برادرم سر زد ببینه خوابن یا بیدار و وقتی مطمئن شد خوابن برگشت كنارم رو مبل نشست. یواش یواش دكمه های پیرهنش رو باز كرد. پیرهنش كه ازهم وا شد، قلبم داشت از شدت تپش از سینه م میزد بیرون. سوتین مشكی تنش بود. پوست بدنش صافه صاف بود بدون كوچكترین لك و مو و چروكی. چند ثانیه كه نگاه كردم، گفت دیگه بسه و خواست پیرهنش رو ببنده كه ازش خواهش كردم بدون سوتین می می هاشو ببینم. با اینكه معلوم بود راضیه ولی یه نه گفت كه با اصرار دوباره من باز به شرط فقط یه بار و به كسی نگفتن، دستش رو برد زیر سوتین و دادش بالا كه یهو دو تا می می های نازش نمایان شدن. دهنم خشك شده بود از هیجان. بدون اراده، كیرم شد مثل سنگ و از رو شلوار گرمكن تابلو بود. دو تا می می خوشگل گندمی با نوك قهوه ای روشن. داشتم دیوونه میشدم از دیدن این همه زیبایی. نمی دونم چقدر دیدم ولی یهو به خودم اومد و دیدم كه مامان داره دكمه های پیرهنش رو می بنده. بعدشم با یادآوری تذكرات گذشته، گفت پاشو برو سر درس و مشقت دیگه.
میخوای برات بكنم تو خیلی خطرناكه
اون شب خواب مامان و می می هاشو دیدم و تو خواب آبم اومد. فرداش تو توالت مدرسه هم یه دست با یاد می می های مامان زدم. ظهر كه برگشتم خونه، بعد از ناهار، دوباره كنار مامان رو مبل نشسته بودم و بهش خیره شده بودم كه با تشر، بهم گفت: برو تو اتاقت درس بخون. من اما نشنیده گرفتم و تلویزیون نگاه كردم. چند دقیقه بعد بهش گفتم: مامان میشه…؟ كه نذاشت حرفم رو تموم كنم و گفت: نه. قول دادی فقط یه بار ببینی. گفتم: آخه چرا؟ چه عیبی داره؟ گفت: عیبش اینه كه جنبه نداری. دیشب تو رختخواب گند زدی به شلوار و شورت و پتوت. صبح كه اومدم بیدارت كنم از بو گند آبت حالم بد شد. به خاطر كثافت كاریت ساعت اول رو نرفتم مدرسه تا گنده كاری هات رو بشورم تا مبادا بابات نفهمه. گفتم: بخدا تقصیر من نبود. تو خواب اینطور شد. گفت: نمیخواد قسم بخوری. حالا تو خواب یا بیداری!!!
منم شرمنده رفتم تو اتاقم. یكی دو روز زیاد دور و بر مامان نمی پلكیدم ولی بعد از سه چهار روز باز موقع تنهایی ازش خواستم باز می می هاشو ببینم. گفت: نه. خواهش كردم. گفت: امكان نداره. باز خواهش كردم. گفت: چه فرقی به حال تو می كنه ببینی؟! گفتم دوست دارم هر روز ببینمشون از بس قشنگن. از تعریف من قند تو دلش آب شد ولی باز مخالفت كرد. فردا و پس فردا هم از من خواهش و از ایشون خیر تا اینكه روز چهارم تا ازش خواهش كردم، یه چرخی تو آشپزخونه و اتاقا زد و برگشت جلوی مبلی كه نشسته بودم ایستاد و تی شرتش رو كامل در اورد. بدون اینكه من حرفی بزنم، سوتینش رو هم باز كرد و كامل درآورد. گفت: خوب ببین كه آخرین باره. بعدش یكی دو بار آرون تاب خورد و گفت: همه ش همینه. عقب و جلو و می می. دیدی! بسه دیگه تمومش كن. بعدشم سوتین و پیرهنش رو برداشت و رفت تو اتاقش و تا عصر بیرون نیومد. دو سه روزی دیگه حرفی نزدم كه روز سوم چهارم خودش بهم گفت: خیره دیگه نمیخوای می می ببینی! گفتم: میخوام ولی می ترسم عصبانی بشی. گفت: روزبه جان! اگه بهت نمیخوام هشون بدم واسه خودته. بدن منو می بینی و اذیت میشی. اونوقت باید خودارضایی كنی كه برات ضرر داره. گفتم: قول میدم خودارضایی نكنم. هر وقت تو خواب ابم بیاد كافیه!زد پس كله م گفت: بچه پررو. عصر كه بچه ها بیدار شدن، مامان رفت حموم. وقتی از حموم اومد بیرون رفت تو اتاقش و منو صدا زد. رفتم تو، دیدم پشت به در با شلوار واستاده. پیرهن و سوتین هم تنش نیست. بهم گفت بیا سوتینم رو از پشت ببند. منم رفت سمتش. همونطور با بالا تنه لخت برگشت سمتم و رفت سمت كشو و سوتین در اورد. نموم اون مدت من داشتم میدیدمش. باز كیرم مثه سنگ شده بود. سوتین و كرد تنش و پشت به من ایستاد تا براش ببندم. منم بستم و كتفش رو بوسیدم و رفتم بیرون. دو سه دقیقه بعد مامان هم اومد خیلی عادی رفت سراغ كاراش. دو سه ماهی كار مامان همین بود كه یه روز در میون كه می رفت حموم، منو صدا میكرد تا تو اتاقش سوتینش رو ببندم. منم با این قضیه زندگی میكردم. اواسط اسفند و نزدیك امتحانای ثلث دوم بود كه یه روز كه بعد از ناهار با مامان تنها شدم، رفتم كنارش سمت چپش نشستم و كامل بهش چسبیدم. با دستش سرمو نوازش كرد و گفت: خیره! چی می خوای!؟ گفتم: مامان! اجازه هست دست بزنم به می می هات؟ گفت: بگم نه قبول می كنی؟ گفتم: التماس! خواهش! گفت: بچه پررو بالات بفهمه سر هردوتامون رو می بره! منم دیگه منتظر تاییده رسمیش نشدم و با دست چپم می می سمت چپش رو از رو لباس گرفتم. خیلی نرم بود. ده بیست ثانیه با می می ش ور رفتم كه گفت: دیگه بسه. منم قبول كردم. عصر تو آشپزخونه داشت عصرانه آماده میكرد كه از پشت سر رفتم سمت و باز می می ش رو گرفتم. برگشت و یه سیلی خوابوند تو گوشم. بعدش با عصبانیت گفت: دیدی جنبه و ظرفیت نداری!! دیگه سمت من نیا. منم كه شوك شده بودم و غرورم هم له شده بود رفتم تو اتاقم. شام نخورده خوابیدم. فرداش هم بدون صبحانه رفتم مدرسه. ظهر كه برگشتم بدون ناهار رفتم تو اتاقم كه بخوابم. مامان بعد از اینكه ناهار بچه ها رو داد، اومد تو اتاقم و در تو بست. اومد كنارم رو تخت نشست. بهم گفت: با اینهمه ادعا هنوز مثه بچه ها قهر می كنی؟ من غلط زدم و پشت كردم بهش. با زور (نه خیلی زیاد) برم گردوند. بهم گفت: خره: كاری كه تو از من میخوای برات بكنم تو خیلی خطرناكه. اگه كسی بفهمه دخل هردومون در اومده ست. گفتم: میدونم. گفت: پس دیووونه بازی دیروزت چی بود؟ گفتم: حواسم بود كسی نبینه. گفت: اصلا برا من قابل قبول نیست. اگه میخوای ادامه بدیم باید با اجازه من هر كاری رو انجام بدی وگرنه از همین الان همه چی تموم میشه. من كه نمیخواستم موقعیتی كه بدست اورده بودم رو از دست بدم قبول كردم و بلند شدم بغلش كردم و صورتش رو بوسیدم. اونم بغلم كرد و در جواب بوسیدن من، یه بوس كوچولو از لبم گرفت. من خشكم زد. یه خرده صورتم رو كشیدم عقب و بهش زل زدم. با خنده هلم داد عقب و بلند شد كه از اتاق بره بیرون. در حین بیرون رفتن گفت:
از حموم اومد بیرون، باز منو صدا زد برم تو اتاقش
حرف من گوش بدی پشیمون نمیشی. دنبالش از اتاق رفتم بیرون. بهم اشاره كرد برگرد. منم برگشتم. عصر كه از حموم اومد بیرون، باز منو صدا زد برم تو اتاقش. مطابق معمول با شلوار و بدون پیرهن ن سوتین داشت دنبال سوتین تو كشو میگشت كه آروم ازش اجازه گرفتم می می ش بگیرم. یواش جواب داد: تا میگردم تو كشو، هر كاری می خوای بكن. منم سریع رفتم سمتش و می می سمت راستش رو گرفتم تو دستم. وای! دنیا تو دستم بود. شلوارم كه خیلی ضایع كیرمو نمایان كرد. یه نگاه به كیرم كرد و یه نگاه به من. گفت: روزبه بازیمون داره خطرناك میشه. بیا تمومش كنیم. گفتم: تو رو خدا نه. هیچكی نمی فهمه. گفت: اینكه هیچكی نمیفهمه اوكی اما هر روز داری جلوتر میری. می ترسم یه روز كاری كه نباید بكنیم بشه. گفتم: چه كاری!!؟؟ همونطور كه صاف شد و سوتینش رو تن كرد، گفت: یعنی تو نمی دونی؟ بعد پشتش رو كرد به من و منم سوتینش رو بستم. همونطور گفتم: رابطه جنسی منظورته؟ گفت: بله. گفتم: اشكالش چیه؟ گفت: دیووونه من مامانتم. كسی با مامان خودش سكس نمیكنه. نذاشت ادامه بدم و منو از اتاق بیرون فرستاد. وقتایی كه با مامان تنها بودم و اجازه میداد، از رو پیرهن یا بدون پیرهن می می هاش رو دست میزدم. دیگه برا هردومون عادی شده بود. سه چهار روز قبل از عید بود كه ظهر كنارش رو مبل نشسته بودم و داشتم با می می هاش ور میرفتم كه كیرم سفت شد. همونطور كه با دست چپ می می ش رو می مالیدم دست راستم رفت سمت كیرمو باهاش شروع كردم ور رفتن. مامان یواش بهم گفت: داری چه غلطی می كنی؟ گفتم: حال میده. گفت: برات ضرر داره خودارضایی. گفتم: اگه برای تو باشه شررش هم شیرینه. آروم دستش رو گذاشت رو دستم و دستم رو از رو كیرم برداشت. یه بوس كوچولو از لبم كرد و دستش رو برد تو شلوارم و شروع كرد كیرم رو مالیدن. با این كارش من گستاخ شدم و بدون اجازه دست بردم زیر پیرهن و سوتینش و شروع كردم می می هاش رو مالیدن. نگاهمون به هم گره خورد و لبمون رفت رو هم. چه قدر طول كشد نمیدونم ولی خیلی طول نكشید كه آبم اومد تو دست مامان. دستش رو از تو شورتم در آورد و رفت دستشویی. وقتی برگشت نشست كنارم و باز لبم رو بوسید و گفت: آقا روزبه! كار خودتو كردی. منم پیروزمندانه با لبخند تاییدش كردم و دوباره لبش رو بوسیدم.
کیرشو گذاشت دهنم کون مامانی کیر تو کون آب کیر تو کون کس تپل قهوه ای کس خیس و نمناک کیر لا کون سوراخ لیسی پستون ناز پستون کیر شق کن کس پف کرده منو بکن چیز تو کس مامانی مامان کس میده کس سفید مامانی کیر پسر ,کس مادر مامانی حشری,پسر کیری از هر طرف کیر کیر سواری کس خواهر ,کیر برادر