گفتم اخه تو از چی من خوشت میاد من خیلی معمولی ام و تازه گی هم نیستم بایسکشوالم گفت باشه من همه چیزتون را دوست دارم می خوام با شما باشم یک ماهه دیگه امتحان کنید داشتم به این فکر میکردم که این یک ماه قراره چه اتفاقی بیافته از طرفی هم دوس داشتم یه بار دیگه با مانی باشم ولی اون لباس پوشیدن تابلو و آرایش و نگاه اطرافیان داشت اذیتم می کرد گفتم باشه ولی یه شرط داره اگه قراراه با هم باشیم و این یک ماه را ترای کنیم باید بیرون کاملا معمولی و پسرونه باشی بدون آرایش و این مدل لباسا دستش را رو دستم حرکت داد و گفت باشه هر جور شما بخواین از کافه زدیم بیرون خونه مانی اینا نزدیک بود پیاده می رفت منم اسنپ گرفتم به سمت منزل تو راه بودم که پیام داد من رسیدم خونه رسیدی خبر بده گفتم باشه رسیدم خونه پیام دادم منم رسیدم دیگه قبول کرده بودم که یک ماهی با هم ترای کنیم همه چیز برام تجربه جدیدی بود و روز به روز به مانی بیشتر وابسته می شدم یه جورایی از این رابطه خوشم اومده بود دوشنبه شب بود که بهم گفت برای فردا اماده ای گفتم اره ولی اول درس و بعد شیطونی گفت چشم دل تو دلم نبود که بازم لباشو بخورم و باهاش باشم این بار قبل کلاس رفتم دوش گرفتم همیشه پشمای دور کیرم زده و تمیزه همون چنتا موی دور کیرمم زدم و اماده بودم که برم با مانی باشم
من صبح تا ظهر کلاس داشتم و عصرش از مدرسه می رفتم خونه مانی اینا ظهر بود که برام یه عکس سکسی از سوراخش فرستاد و اتیشم تند تر کرد دیگه دل تو دلم نبود که برسم خونشون تو راه خونشون بودم که پیام داد برنامه شیطونی کنسله عشقم تعجب کردم گفتم چرا مانی گفت بیا میفهمی رسیدم دم در و رفتم بالا در زدم بر خلاف همیشه که مانی در را باز میکرد یه خانم مسن در را باز کرد مانی هم تو سالن بود اومد دست داد و گفت سلام استاد مادر بزرگم هستن همه برنامه هام به هم ریخت رفتم داخل و پشت میز نهار خوری نشستم مانی هم روبه روم پیام داد ببخشید من خبر نداشتم مامانم زنگ زده ازش خواسته بیاد که من تنها نباشم کاملا به نظرم منطقی بود نگرانی مادرش مادر بزرگش توی سالن نشسته بود و داشت ما را نگاه می کرد گفتم خوب مانی جان شروع کنیم شروع کردیم به حل تمرین و تست زدن مانی روبه روم بود و اروم پاشو روی پام می کشید و ساق پام را با پاهاش می مالید منم که برای یه سکس توپ اومده بودم منتظر یه تلنگر بودم حسابی داغ کرده بودم و کیرم داشت شلوارم را پاره می کرد از چشمای مانی شهوت می ریخت اما خوب نمی شد کاری کرد اخرین تمرین را دادم حل کرد وقتی دفتر را بهم داد که ببینم بالای دفتر نوشته بود با آسانسور برو توی پارکینک تا من بیام نگاهش کردم گفتم یعنی چی پیام داد واتساپ که برو تو پارکینک من 5 دیقه دیگه میام کارت دارم نمی دونستم قراره چی پیش بیاد از طرفی هم شهوت اجازه فکر کردن بهم نمیداد تو واتساپ گفتم باشه وسایلم را جمع کردم از مانی و مادر بزرگش خدافظی کردم و اومدم بیرون دل تو دلم نبود توی اسانسور بودم که پیام داد برو پارکینگ عشقم که منم اومدم رسیدم پارکینگ در اسانسور باز شد کاملا تاریک بود از اسانسور که اومدم بیرون لامپ های پارکینگ روشن شد دو تا ماشین بیشتر نبود که اسانسور بسته شد و رفت بالا اسانسور اومد پارکینگ دل تو دلم نبود در باز شد مانی اومد و گفت بیا بریم دست من و گرفت رفتیم اخر پارکینگ چنتا انباری بود یه دسته کلید دستش بود در انباری که شماره واحدشون روش بود را بازکرد یه انباری بزرگ بود که اخرش یه گاز قدیمی بود و به دیوارش دوتا دوچرخه تکیه داده شده بود با چنتا کارتن وسیله درش جوری بود که بیرون یا داخل مشخص نبود انباری یه چراغ کوچیک زرد رنگ داشت که روشنش کرد به من گفت برو تو دیگه عشقم وسط انباری ایستاده بودم که در را از داخل قفل کرد و گفت ببخشید عزیزم مجبوریم امروز را اینجا حال کنیم اومد تو بغلم و داشت لبمو میخورد گفتم کسی تو پارکینگ نم یاد گفت نه بیادم مشخص نیست ما توئ انباریم گفتم سرایدارتون چی گفت نه اونم بیاد مشخص نیست کسی تو انباره خیالت راحت فقط من باید زود برگردم داشت با دستاش کمربندم را باز میکرد شلوارم را کشید پایین و جلو زانو زد من دیگه کاملا راست کرده بودم تجربه جدیدی بود حس شهوت و استرس آدرنالین خونم را برده بود بالا داغم کرده بود از رو شرت کیرم را بوسید سر کیرم کاملا از شرتم زده بود بیرون از بغل شرتم شروع کرد به خوردن کیرم و قربون صدقه رفتنش ، شرتم را در اوردم و شروع کرد به ساک زدن این قدر شهوتی شده بودم و استرس داشتم که هر آن نزدیک بود آبم بیاد