Download complete video now!

کس در مالزی,جنده پولی رو باید سفت کرد

0 views
0%

حشرش زده بود بالا

وارد ساندویچی شدیم. ازش پرسیدم چی میخوری؟
هرچی که ارزونتر باشه بیخود پولاتو خرج نکنی
جمله ای که میگفت بیشتر احساس صمیمیت باهاش میکردم
خندیدم و گفتم: دخترجون سه تا ساندویچ که بیشتر نیست نگران نباش
آروم و با بغض گفت: چقدر تو خوبی
تو یکسال رابطه با نگار هیچوقت همین جمله ساده رو هم ازش نشنیده بودم و همچین آرامشی رو تجربه نکرده بودم
با کلی احتیاط و هماهنگی قبلی وارد خونه سعید شدیم سعید وسط پذیرایی با شلوارک نشسته بود و سرگرم بساط سیخ و سنگ بودمعلوم بود بدجور به دلش صابون زده بود و بعد از تماس من بلافاصله مشغول توپ کردن کمرش شده بود. سعید با دیدن سحر نگاهی بهش کرد و گفت: دخترجون چه جیگری هستی. بیا تو بغل عمو سعید

داداش این دختر بچست. 15 سالشه فقط فراریه گناه داره میتونی بیخیالش بشی؟ یا ببرمش جای دیگه؟.
با کلی اخم و غرغر بالاخره راضی شد
مشغول صحبت با سعید بودم که سحر از اتاق صدام زد موهای بلند و سیاه و شال آبی تو دستش
احسان عزیزم! این لباس مناسبه, شال بپوشم یا نه؟ تیشرتم آستینش خیلی کوتاه نیست
زدم زیر خنده: بچه جون مگه من شوهرتم تو چرا جوگیر شدی؟ هر لباسی راحتی بپوش

باید این کسو بکنم

تا پیش من هستی نگران چیزی نباش
هنوز فکرش درگیر آستین کوتاه تیشرتش بود و لباس دیگه ای هم نداشت. پیراهن سفید آستین کوتاه خودم رو درآوردم، بهش دادم و پوشید. باهم از اتاق بیرون اومدیم.
بعداز خوردن شام، سعید نزدیک سحر نشست و پرسید
خُب دخترجون نگفتی چرا فرار کردی؟
سحر دوباره مضطرب شد و گفت: میگم همه چیزو
سعید که هنوز جوابی نگرفته بود و بین وجدان و شهوتش هم همچنان نزاع بود
با سعید مشغول صحبت شدیم. از رابطه من با نگار خبر داشت و از اون پرسید و من هم جریان امروز و این مدت رو براش گفتم
یکساعتی سرگرم صحبت بودیم که با صدای سحر به اتاق رفتم.

گفتم بزار بکنیم توش

کنارش با فاصله کمی دراز کشیدم
به سمتم چرخید. صورتشو کمی نزدیک کرد و شروع به نوازش موهام با دستاش کرد. با کمی بغض تو صداش گفت
تو لیاقتت خیلی بیشتر از امثال نگاره فراموشش کن. دختری که یه دفعه بهونه گیر و بی تفاوت میشه، یا خواستگار پیدا کرده! یا یه نفر وارد زندگیش شده و الان دلخوش و سرگرمِ اون آدمه
بزار من نگارت بشم
باورم نمیشد این حرفها رو از یه دختر 15 ساله میشنوم.
کم کم با نوازش هاش چشمام سنگین شد و خوابم گرفت.
همچین حس آرامشی رو هیچوقت تو زندگیم حس نکرده بودم.
صبح ساعت حدود 7 بود که بیدار شدم. سحر روی تخت نبود .
از ترس اینکه سعید بلایی سرش نیاورده باشه باعجله به بیرون از اتاق رفتم. سعید وسط پذیرایی خواب بود و خیالم راحت شد. تمام خونه رو گشتم ولی اثری از سحر نبود. به سمت اتاق برگشتم. اثری از مانتو و کوله پشتیش هم نبود. با تعجب لب تخت نشستم. هنگ بودم. روی میز کنار تخت نگاه کردم و موبایلم نبود. نگاهی به کشوهای نیمه باز اتاق انداختم.
سعید رو با عجله بیدار کردم و گفتم دختره رفته
تا به خودمون اومدیم، دیدیم “جا ترِ ولی بچه نیست
سعید با عصبانیت و با صدای دورگه خودش داد میزد
گفتم بزار بکنیم توش!
نه خودت کردی و نه گذاشتی من بکنم بچه رو دست هم بهش نزدیم، اینجوری بازیمون داد و لختمون کرد
با عجله لباس پوشیدم تا برم بیرون دنبالش بگردم شاید ردی اثری. پیراهن منم برده بود دستمو به سمت جیب پشت شلوار جینم بردم کیف پولم هم نبود

جنده ایرانی کیر پیر کس تنگ فرو کردن تا دسته جی جی ایرانی داگ استایل .داف ایرانی کون تنگ داف ایرانی خود ارضایی میلف کوچولو تنگ تویی ,همه اداتو در میارن کون دادن ,آه و ناله داره کیر سواری جی جی ایرانی ,در انتظار کیر تشنه به آب کیر کیر سواری قلق داره کس تنگ ایرانی جا کردن کیر گنده تو کون تنگ جنده خانوم کیرو از جا کند کون بهشتی کون مقدس

From:
Date: August 26, 2019