سال دوم دانشگاه بودم اصلا با همكلاسی هام قاطی نمی شدم…یه دوست خیلی صمیمی داشتم به اسم ساناز…كه توی كلاس زبان آزاد باهم آشنا شده بودیم…3 سال از من كوچیكتر بود…انقدر با هم راحت بودیم كه مثل خواهر شده بودیم…شب و روز كنار هم بودیم…بیرون میرفتیم پسرارو سر كار میزاشتیم…تازه گواهینامه گرفته بود و مامانش براش یه زانتیای سفید خریده بود با اینكه تازه كار بود خیلی دست فرمون خوبی داشت…خلاصه كه رفاقت ما آخر عشق و حال بود…ساناز یه خواهر داشت كه یكسال از خودش كوچیكتر بود…هنوز دبیرستانی بود… اگه بخوام بگم تو زندگیم چند تا دختر خوشگل واقعی دیدم ساناز و بهناز نفر سوم و چهارم بودن…مخصوصا ساناز دل هر كسی رو می برد…صورت گرد و لبهای قلوه ای چشمای درشت عسلی رنگ با موهای بلند مشكی كه اونسال تازه مش كرده بود و به قول خودمون آخر داف بود…قدش 170 بود و كمر باریكی داشت…اما باسنش جنیفر لوپز :دی
چند شب بود كه من امتحان داشتم…نمیتونستم برم پیشش…زنگ زد گفت دلم برات خیلی تنگ شده…امشب بیا پیش من درس بخون…مامانم داره میره سمنان امشب نمیاد خونه، منو بهناز تنهاییم.راستی اگه یه فیلم یا كلیپ سكسی هم داری بیار با خودت… باشه؟ گفتم باشه .خیلی تعجب كردم…اولین بار بود این حرفو میزد…راستشو بخواین یه مدتی بود كه ازش ناراحت بودم…با یه پسر به اسم سروش دوست شده بود كه من ازش بدم میومد…پسره هم از من بدش میومد…نمیدونم چرا بهشون حسودیم میشد با اینكه از پسره متنفر بودم…كه بعد ها فهمیدم چرا؟
همون موقع حاضر شدمو یه فیلم هم كه از نت دانلود كرده بودمو رایت كردمو گذاشتم تو كیفمو به مامانم گفتم شب خونه ساناز اینا میمونم…وقتی رسیدم بهناز درو باز كرد…زیاد باهاش حال نمیكردم…خیلی بچه بود و ادای بزرگارو در میاورد و شوخی های بزرگتر از سنش با من میكرد….
منو بغل كرد و طبق معمول سینه امو یه فشار داد و گفت جووووووووووووووون!!!
منم گفتم بادمجون …ساناز كجاس؟ گفت داره تو اون اتاق لباس عوض میكنه
منم در اتاقشو باز كردمو همونجوری كه سوتینش تو دستش بود گفت در نمیزنی؟گفتم حالا كی تورو نگاه میكنه ؟سینه های خودم از تو بهتره:دی
بعد ولو شدم رو تختش…گفت ساحل فیلم آوردی؟گفتم آره سریع از تو كیفم بر داشتو در اتاقشو بست و دی وی دی رو گذاشت تو كامپیوترش…بعدشم كنار من خوابید…گفتم حالا می خوای چیكار؟گفت می خوام ببینم چه جوریه…گفتم نكنه میخوای با سروش سكس كنی؟گفت نه خره فقط كنجكاوم…
یه كمی از فیلم گذشت كه صدای بهناز پشت در بلند شد…گفت اگه نذارین منم ببینم به مامانا میگمممممممممممممممم……ما هم درو باز كردیم…فیلم واقعا سكسی بود…2 تا زن بودن با یه مرد…زنا لز میكردن و مرد هر 2 تار و میكرد…اما هر سه تا برای اینكه تابلو نكنیم خیلی حشری شدیم هی گفتیم اه این كثافت كاریا چیهههه….:دی
فیلم تموم شد…ساناز گفت من چند دقیقه میرم كادو تولد سروش و بدمو بیام…بهناز هم كه دیگه ابش از چشاش داشت میومد گفت خوابم گرفته همینجا یه چرت میزنم…
ساناز رفت…منم همونجوری كه دراز كشیده بودم به فیلم فكر میكردم.یهو دیدم دست بهناز سینه امو گرفت…گفتم برو اونور…گفت شوخی كردم بابا…بعدم اومد رو تختو كنارم خوابید و دستشو كرد تو سوتینم…منم دستشو در آوردم…بهش گفتم یه بار دیگه بهم دست بزنی میرم خونمون…اونم ترسید به ساناز بگم و همونجا خوابید…
1 ساعت بعد ساناز برگشت…شام خریده بود یه عالمه ژانبون و چیپس و از اینجور چیزا…یه بطری هم دستش بود…به من چشمك زد و گفت تا حالا ویسكی خوردی؟گفتم آره…گفت پایه ای الان؟گفتم پایتم…3 تایی نشستیمو چند پیك ویسكی خوردیمو . یه كمی فیلم دیدیمو تقریبا ساعت 2 شب بود كه رفتیم رو تخت 2 نفره مامانش اینا خوابیدیم…اخه می خواستیم 3 تایی باهم باشیم.من وسط بودمو 2 تا خواهر كنارم…نیم ساعت نگذشته بود كه دیدم یه دست از تو شرتم از لای كونم رفت تا سوراخ كوسم.دیدم بهنازه…آروم گفتم باز شروع كردی؟گفت خیلی زده بالا بیا یه حالی بده دیگه من قبلا هم با دوستم اینكارو كردم بد نیست…بعد صدای ساناز بلند شد گفت به به شیطونی؟من نگاتون نمیكنم…كارتونو كنید…دیدم بهناز گناه داره گفتم فقط سریع…اونم پرید روم…شرتمو از لای پام در آورد…لباس خوابم هم در آوردو شرتشو از روو كوس تپلش كند و لای كسشو باز كرد و زود گذاشتش رو كوس من…سینه هامو فشار داد و هنوز نفهمیدم چی شد كه دیدم كوسم خیس خیس شد…فهمیدم ارضا شده!!! از روم رفت كنار گونه امو بوسید و گفت مرسی.شب به خیر…بعدم رفت تو اتاق خودش خوابید كه با من كاری نداشته باشه
رومو بر گردوندم دیدم ساناز خودشو گوله كرده و پشتش به منه…از پشت بغلش كردم گفتم خوابی؟گفت نه ،تموم شد؟گفتم خیلی زود…روشو بر گردوند…گفت چه طور بود؟گفتم منكه هیچی نفهمیدم 3 سوته ارضا شد…دستشو انداخت دور گردنم گفت ناراحت شدی؟گفتم نه گلم…بد جوری مست و حشری بودم…تو اون لحظه زیبا ترین چیزی كه می دیدم ساناز بود با اون لباس نازك و اون شرت سفید كوچیكش كه تو تاریكی شب هم معلوم بود لای كوسش خیس شده…دستمو گذاشتم رو شرتش گفتم تو هم می خوای…هیچی نگفت…دستمو بردم زیر شرتش…مچمو گرفت و گفت نه.گفتم نترس بذار از هم لذت ببریم…دستشو برداشت…اروم بغلش كردمو لباشو با تمام وجودم مكیدم…بوی الكل می پیچید تو مشامم و منو حشری تر میكرد…لباسشو در آوردم مال منم اون در اورد…دستمو دوباره بردم تو شرتشو این بار انگشتمو گذاشتم رو چوچوله كوچیك نازش و فشار دادم…انگشتم خیس شد…در آوردم و كردمش تو دهنم…و دوباره باهاش كوسشو مالیدم چشماش مست مست بود هم از الكل هم از حشر…گردنمو گوشمو لیس میزد و میگفت بوی عطرت دیوونم میكنه…صدای نفساش بلند شده بود…بهش گفتم میخوای مثل اون فیلمه برات بخورم؟گفت بدت نمیاد؟گفتم تو تمیزترین دختر دنیایی…اروم رفتم پایین شرت خیسشو از لای پاش در آوردمو به كوس خوشگل كوچیكش كه حالا حسابی زبون منو طلب میكرد نگاه كردم.اول با انگشتم یه كمی آبشو خشك كردم…بعدم زبونمو از بالا تا دم سوراخش مالیدم…لای كوسشو با دستم باز كردمو چوچولشو گذاشتم تو دهنمو با همه وجودم مكیدم.اونم هی تند تر نفس میكشید…دستمو بردم بالا و همونجوری كه كسشو میك میزدم سینه هاشو مالیدم … سرمو بلند كردم و حالا دلم می خواست همه اون چیزی كه میبینم مال من باشه…دستمو به اب كسش مالیدمو به سوراخ كونش كه حالا به سرعت نبضش میزد خیره شدم…اروم انگشتمو كردم تو سوراخ كونش ،كونش انگشتمو میكشد تو خودش…دوباره كوسشو مكیدم و لیس زدم…انقدر لیس زدم تا دیدم یه آب نرمو داغ ازش جاری شد…سرمو محكم گفته بودو به چوچولش فشار میداد…جوووووووووووون…دیوونم كرده بود…دیگه طاغت نداشتم پاشدمو گفتم نوبت منه…گفت بیا رو دهنم…منم لای كوس سفیدم و كه تازه شیو كرده بودم و باز كردموگذاشتم رو زبونش كه میخواست همه كسمو بخوره…كوسمو میمالیدم به زبونشو اونم از باسنم منو فشار میداد رو دهنش…2تا لوپ كونمو محكم فشار میدادو با انگشتش با سوراخ كونم بازی میكرد… نفسم دیگه در نمیومد…با تمام فشار آبمو ریختم تو دهنشو صورتش …اونم اصلا بدش نیومد….با دستم صورتشو پاك كردمو لبامو گذاشتم رو لباشو بوسیدمش…گفتم تو بهترینی…
چند شب گذشت…اومده بود خونه ما…تو اتاقم تنها بودیم…دیگه راجع به اونشب حرف نزدیم…تا اینكه داشت میرفت…در اتاق رو بست منو بغل كرد و بوسید …گفت من فكر نمیكردم بشه عاشق یه همجنس بود…اما من عاشقتم…اشك تو چشم جمع شده بود…گفتم فكر كردی چرا به سروش حسودی میكنم؟من دیوونه میشم وقتی با توئه…من عاشقتم ساناز…بعد هم لب همدیگرو چند دقیقه بوسیدیمو اون رفت…اما برای همیشه…!!!
چند روز بعد با یه نفر كه اومده بود خواستگاریش عقد كرد و از ایران رفت…و فقط یه كارت كوچیك به من داد كه نوشته بود بزرگترین عشقم تویی متاسفم كه مال هم نمیشیم…
الان 3 سال از اون ماجرا میگذره و من هیچوقت ساناز و بهناز رو ندیدم…دلم براش خیلی تنگ شده و هیچوقت عاشق كسی نشدم….
امیدوارم لزبین ها از این داستان حقیقی خوششون بیاد… و حتی دوستانی كه همجنس گرا نیستن…این داستان بدون هیچ تغییری نوشته شده