درسخون بودم ولی حشریم بودم داستان از یه غروب جمعه شروع شد که من خیلی درس خونده بودم و حوصلم سر رفته بود که یه دفعه به ذهنم رسید برم رو پشت بوم یه هوایی بخورم گوشیم رو برداشتم و رفتم رو پشت بوم حدود یه ربع گذشته بود داشتم آهنگ گوش میدادم که یهو یه صدایی مثل باز شدن در شنیدم سرم رو که برگردوندم دیدم یه دختر خوشکل با یه کون قلبمه با تاپ و شلوارک تو فاصله دومتریمه سلام علیک که کردیم یه لبخندی زد و رفت پایین دختر همسایمون بود ولی همیشه من با چادر دیده بودمش از طرفی که از آدمهای چادری اصلا خوشم نمیاد اصلا نگاش نکردم ولی امروز چی میدیدم به به عالی بود اون که رفت پایین یه پنج دقیقه وایسادم گفتم شاید برگشت دیدم نه بابا خبری نیست اینم بگم که اون روز اومده بود لباس پهن کنه پشت بوم من که دیدم نیومد پس سریع رفتم پایین و یه جق مشتی زدم و شب شد با خودم فککردم جق زدن فایده نداره باید یه حرکتی کنم از اون روز به بهانه های مختلف هر روز میرفتم رو پشت بوم که شاید ببینمش تا اینکه روز دوازدهمی که رفتم رو پشت بوم به بهونه حفظ لغات زبان دیدمش و یه سلام علیک با هم کردیم ایندفعه یه کم گرمتر و کتاب رو که دستم دید گفت درس میخونی گفتم آره دارم واسه ارشد میخونم و هر روز این موقع میام رو پشت بوم و که دیدم یه خنده ریز کرد و رفت پایین منم اومدم پایین و جق رو زدم و روز بعد همون ساعت رفتم رو پشت بوم یه نیم ساعتی اونجا بودم که باز صدای باز کردن در میومد که دیدم باز خودشه اینم بگم که ما همسایه دیوار به دیواریم دیدم یه ساپورت تنگ و تاپ باز پوشیده که خط سینش کاملا معلوم بود و موهاشم از پشت بسته یه لبخندی بهم زد و گفت چطوری دکتر که گفتم دارم مهندسی میخونم گفت چی میخونی تا میخواستم کتابو بهش نشون بدم دیدم اومد پیشم منم از یه طرف کیرم راست شده بود از طرفی دیگه ترسیدم یکی بیاد بالا همونجوری نشسته بود بهش گفتم الان یکی میاد بالا زشته اگه دوس داری شمارت رو بده با هم حرف بزنیم اولش یکم ناز کرد بعدش قبول کرد شماره رو ازش گرفتم و یه تک بهش انداختم
که شماره منو داشته باشه که دیدم زنگ زد و یه کم باهم حرف زدیم که قرار شد شب اس بدیم منم کاملا حرفام رو واسه شب آماده کرده بودم و شروع کردیم به اس بازی و یه کم که حرف زدیم گفت از چه چیز من خیلی خوشت میاد منم اونموقع کیرم شق شده بود نوشتم از کونت خیلی خوشم اومده تا حدود دو سه دقیقه پیام نداد که کم کم داشتم آماده میشدم که بگم غلط کردم و شوخی کردم و از این حرفا که دیدم پیام داد ای شیطون سکس دوس داری منم نوشتم من عاشق سکسم و شروع کردیم به پیام سکسی رفتیم سر اصل ماجرا که گفت فردا ساعت هفت مادر خونه نیست و برادر و بابامم سر کارن میتونی از بالا بیای تو بالکن من که منم از خدا خواسته گفتم حتما میام .تا فردا ساعت هفت دل تو دلم نبود هی بهم اس میدادیم که گفت مادرم رفت بیا منم جنگی یه کتاب برداشتم و به بهونه درس خوندن پریدم رو پشت بوم یه نگاه به اینور اونور کردم دیدم کسی نیست و دیدم لیلی جون داره اشاره میده که زود بیا من پریدم تو بالکنشون و دیدم لی لی جون که من همیشه با چادر میدیدمش با یه لباس زیر نازک روبه رومه همین که خواست بگع سلام شروع کردم به لب گرفتن اومدم گفت چه خبره بذار برسی که دوباره شروع کردم به لب گرفتن و گوشش رو با دست مالیدم که دیدم شروع به نفس نفس زدن کرد فهمیدم نقطه حساس بدنش گوششه شروع کردم به خوردن گوشش که دیگه بدنش شل شل شد و کاملا تو حس بود نزدیک ده دقیقه لبشو خوردم که کم کم دستم رو بردم اطراف کسش دیدم هیچی نمیگه