چرا نگفتی متاهلی
اسم من پیمانه ۲۸ سالمه یه جوونه معمولی.
داستان از اونجا شروع میشه که یه روز یکی از دوستام اومد پیش منو پیشنهاد یه سفر داد یه سفر دو روزه به کویر با تور که من هم موافقت کردم به دوستم گفتم که کارهای ثبت ناممون رو انجام بده که شب به من پیام داد و گفت که همه چی اوکیه و زمان حرکت هم دو روز دیگس همه چی عادی بود مثه همیشه تا اینکه من فردای اون روز که از خواب پاشدم دیدم تویه یه گروه به اسم همسفران کویر اضافه شدم خب معمولا همه این تورها هچین کاری رو میکنن که قبل از سفر هماهنگ شن طبق معمول اولین کاری که کردم اعضا گروه رو نیگا کردم که خوشبختانه تعداد دخترا بیشتر بود که این موضوع خوشحال کنندس الان اونایی که همچین سفرایی رفتن دقیقا درک میکنند و دارن لبخند میزنن خلاصه شب حرکت رسید من و دوستم به محلی که مشخص شده بود واسه حرکت رفتیم ما یه خرده دیر رسیدیم ولی با این حال ماشین هنوز نرسیده بود و باعث شد یه چند کلمه ای با بقیه هم کلام شدیم از همون اول چند تا از دخترا رو نشونه رفتم که بالاخره بعد از این سفر دست پر برگردیم بالاخره ماشین اومد و ما سوار شدیم دوستانی که تجربه همچین سفرایی رو دارند میدونند که معولا تا مقصد بزن و برقص و شوخی و خندست این سفر هم استثنا نبودخلاصه بعد از یکی دو ساعت یخا باز شد همه ریختن وسط ما هم که اولین بارمون بود با این تور سفر میکردیم کسی رو نمیشناختیم خلاصه حالا دید نزن کی دید بزن تا بالاخره ما هم کشوندن وسط ولی اطلاع نداشتن ماها رومون باز بشه دیگه نمیشه جمعمون کرد خلاصه بمال بمالی راه افتاد که نگو .
صبح زود که رسیدیم بعد از گشت و گذار قرار شد بعد از شام برنامه شب نشینی دور آتیش داشته باشیم بعد از شام زدیم به دل کویر بعد از بساط روشن کردن آتیش من که امکان نداره جایی برم و بساط مشروبم نباشه مشروب رو ، رو کردم اونجا بودکه شدم محبوب دلها و کلی طرفدار پیدا کردم همه کله ها داغ شد و موزیک پلی شد همه با هم گند زدیم به سکوت کویر و ترکوندیم اونجارو حین رقص متوجه شدم یه نفر زیاد خودشو به من میماله البته خب طبیعی بود ولی این یکی یه خرده زیادی نزدیک شده بود وقتی دیدم چراغ سبز رو داده ما هم پیگیر شدیم و بیشتر چسبوندیم کم کم از جمع جدا شدیم لب بازی شروع شد زیاد نمیشد طولش داد چون بقیه متوجه میشدن در ضمن این خانوم اصلا تو بازار هدف من نبود واسه موردایه دیگه کلی زحمت کشیده بودم از یه طرفم ترسیدم اونا بپرن و خیلی زود دوباره به جمع پیوستیم اون شب گذشت فردا صبح دیدم اون دختره اصلا به من نگاه نمیکنه به چشم خریدار که نیگا کردم دیدم خوب چیزیه واقعا، دیگه داشتیم اماده برگشت میشدیم که نزدیک شد و بهم گفت ببخشید من دیشب مست بودم نفهمیدم چی شد ما هم ادایه روشن فکرا رو دراوردیم و گفتم بله متوجه هستم خلاصه سفر تموم شد و ما برگشتیم این داستان سفر رو بیشتر برای این گفتم که بدونید ماجرا از کجا استارت خورد و ذهنیت داشته باشید اون گروهی که قبل از سفر درست کرده بودن همچنان بود واسه فرستادن عکسا ،یه هفته ای از سفر گذشته بود که همون دختره که اسمش الهامه دوباره پیام دادو کلی معذرت خواهی کرد که من گفتم آخه معذرت خواهی دیگه چیه تازه کلی هم حال کردم که گفت واقعا؟من فکر کردم ناراحت شدید گفتم اخه کدوم ادم عاقلی از بغل کردن پلنگ ناراحت میشه.
چتامون کم کم زیاد شد منم که دیدم طرف خودش طلبس گفتم من چرا نکنم باهاش قراره حضوری گذاشتم به صرف شام بعد شام تو ماشین دستمو گذاشتم بین پاهاش چشماشو بست از حالی به حالی شدنش حال خودمم بد شد یهو گفت مشروب کویر عالی بود منم فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم اگه پایه باشی الان بریم بزنیم که یهو برگشت یه چیزی گفت که پشمام ریخت گفت نه باشه یه شب دیگه امشب شوهرم از ماموریت برمیگرده یه ساعت دیگه میرسه باید خونه باشم.
آقا منو میگی یه جوری هنگ کردم که خود الهام ترسید که چت شد یهو قاطی کردم که چرا نگفتی متاهلی که خیلی راحت گفت چته بابا مگه چیه؟
اون شب پیادش کردم برگشتم خونه اولش عذاب وجدان داشتم ولی بعد گفتم کون لقش من که کاری نکردم خودش اومد سمت من ،تازه من بیخیال هم بودم ولی بعد از چند دقیقه این افکار شیطانی همین طوری تو سرم رژه میرفتن که آره همون بهتر که دختر نیست خیلی هم بهترکه زنه و ….فرداش پیام دادم بهش و عادی رفتار کردم اونم چیزی نگفت بعد از یه مدت دوباره یه شوک دیگه بهم وارد کرد گفت پیش شوهرم کلی تعریفت رو کردم دوس داره تو رو ببینه اقا من دوباره هنگ گفتم نکنه برنامه ریخته باشن کونمو پاره کنن.
میترسی لختت کنیم تجاوز کنیم
که بعد از کلی چت و این داستانا که اگه بخوام بگم واقعا دیگه خیلی طولانی میشه متوجه شدم که کلا اینا خیلی روشن فکرن خارجیه خارجی تا اینجا که من با الهام و شوهرش محمد شده بودیم سه ضلع مثلث همه جا با هم بودیم خیلی صمیمی شده بودیم من کلا دیگه ماجرای مالیدنه سفر رو داشتم فراموش میکردم با محمد خیلی صمیمی شده بودمیم تا اینکه یه روز بیرون بودیم الهام گفت اخر هفته رو میخایم با محمد باغ باشیم(اونا یه باغچه کوچیک اطراف شهر داشتن) تو هم بیا خوش میگذره که من اول قبول نکردم که بعد محمد گفت خیلی وقته یه مسته حسابی نکردم بیا یه حالی به خودمون بدیم که منم قبول کردم پنج شنبه عصر هرچی لازم داشتیم رو برداشتیم و رفتیم بعد از شام بساط رو چیدیم و اماده سوخت گیری واسه پرواز شدیم خلاصه یه چند تا پیک زدیم یه خرده کله ها داغ شد که الهام گفتم بچه ها بیاین یه کم هیجان بدیم یه کاری کنیم که من گفتم چیکار که گفت پیکا رو میریزیم هرکی نفر اخر پیکش رو خورد باید یه تیکه از لباساشو در بیاره که من یه لحظه به محمد نیگاه کردم سرخ شدم محمدم یه نگاه بد به الهام انداخت که الهام برگشت گفت چیه؟فکر کردین من لباس تن شما جوجه ها میزارم بمونه که دوباره سه تایی خندیدیم بعد محمد گفت نه مثه اینکه پر رویی باید حالتو بگیرم من ساقی بودم پیک رو ریختم تا اومدم به خودم بیام اونا رفتن بالا و هر هر شروع کردن به خندیدن منم یه کم نیگا کردم و گفتم واقعا ینی چی؟که گفتن بکن یه تیکه منم تیشرتمو دراوردم زیرش که زیر پوش هم نداشتم لخت نشستم راستش یه کم خجالت کشیدم ولی تازه داشت شروع میشد گفتن یالا بریز من هنگ بودم واقعا ،که دیدم باز جا موندم هنگ کرده بودم که حالا باید شلوارمو درمیاوردم اصرار کردم که بیخیال شن که گفتن نه مگه تو جای ما بودی قبول میکردی ؟خدا رحم کرد که شورت داشتم شلوارو دراوردم و با یه شورت نشستم جلوی اونا الهام نگاشو از رو شورتم برنمیداشت که محمد گفت اهای حواست به بازی باشه دیگه باید جمع و جور میکردم اینو جا میموندم دیگه به فنا میرفتم این بار محمد جا موند لباسش رو دراورد پیک بعد هم شلوارشو دراورد خب حالا هر دو یه ما با شورت نشسته بودیم جلوی الهام اون همش میخندید هر سه تامون مست بودیم پیک بعدی رو ریختم من و محمد از ترس جونمون داشتیم خودمونو خفه میکردیم اینبار الهام جا موند ولی الهام لباسشو در نیاورد شلوارشو دراورد که محمد شروع کرد به خندیدن که انقدر مسته از شلوار شروع کرد حرارت بدنم دیگه واقعا داشت غیر قابل تحمل میشد از مشروب شهوت و خجالت گفتم بچه ها دیگه تمومش کنیم مشروب هم زیاد خوردیم که الهام گفت ای بابا تازه سر شبه نکنه میترسی لختت کنیم تجاوز کنیم بهت منم گفتم عجب رویی داری و پیک بعدی رو ریختم و همه خندیدن دیگه کسی نا نداشت پیکشو برداره که محمد جا موند شورتشو دراورد الهام داشت ضعف میرفت از خنده ولی من واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم خود محمد که مسته مست بود اصلا حالیش نبود پیک بعد الهام لباسشو دراورد حالا فهمیدیم که چرا اول شلوارو دراورد چون زیرش سوتین نداشت دیگه داشتم دیوونه میشدم امپرم داشت میرفت روی هزار واقعا دیگه مشروب هم نا نداشتم بخورم ولی ادامه دادیم محمد باز جا موند که الهام گفت چون محمد دیگه لباسی نداره باید شورته تورو دربیاره من گفتم این چه قانونیه دیگه که گفت من این بازی رو ساختم پس قوانینشم من میزارم گفت یالا پاشو که محمد گفت جان من در بیار الان این دیوانه میگه چون لباس نداری باید به جاش بری سر کوچه و بیای با این وضع ،من پاشدم شورتمو دراورد ولی این بار دیگه کسی نخندید خودمم تعجب کردم چرا کسی نخندید ای وااااای من بد جوری راست کرده بودم که محمد برگشت گفت حالا خجالت میکشی این اینجوری سیخه وای از اون روزی که راحت باشی که من به تپته افتادم که نه اینجوری نیست گفت نترس کاریت ندارم باز دوباره سه تایی خندیدیم با دستش کیرمو گرفت الهام گفت چیه محمد خوشت اومده گفت اره اینجوری که راست شده دلم خواست یهو دستشو خیس کرد حلقه کرد دور کیرم انگار برق بهم وصل کردن گفتم محمد جان چیکار میکنی چرا همچین میکنی گفت خفه شو واسه زنه من راست کردی میخوام ادبش کنم که که یهو شروع کرد به خوردن داشتم دیوونه میشدم واقعا نمیدونستم کجام و داره چه اتفاقی میوفته اول فکر کردم توهم زدم مستم حالیم نیست ولی وقتی دیدم الهام داره شورتش رو درمیاره و به من اشاره کرد که اروم باشم تازه فهمیدم واقعا همه چی واقعیه به خودم اومدم دیدم محمد به طور فوق حرفه داره واسم میخوره نمیتونستم خودمو جمع و جور کنم دلم میخواست کنار بکشم ولی پاهام جون نداشت واقعا خوب میخورد الهام اون ور داشت به ما نیگا میکرد و با خودش ور میرفت نیگاش کردم با لبخند ازم پرسید کارشو خوب بلده؟واسه اینه استادش
هوس کردم بکنمش
خوب بوده من که هنوز گیج بودم گفتم شما دوتا دیوونه این که گفت اگه عاقل بودیم که تو الان روی ابرا نبودی دیگه بیخیال همه چی شدم تمام حواسم رو جمع کردم که از اتفاقی که داره میوفته نهایت لذت رو ببرم اصلا فکرشم نمیکردم یه روزی یه مرد جلوی زنش واسم ساک بزنه اون انقدر حرفه ای کیرم رو تا ته رد میکرد تو حلقش با کلی تف پسش میداد بیرون زبونش به طور هوسناکی روی تخمام داشت بازی میکرد هیچ وقت این حجم از تف رو روی کیرم ندیده بودم الهام اومد جلو سر محمد رو تو دستش گرفت محکم فشار داد روی کیرم بلند گفت درست بخور بی غیرت سرشو نگه داشت گفت محکم تلمبه بزن منم شروع کردم که یهو خودشم زانو زد به محمد کفت دیوث ما مگه شریک زندگی هم نیستیم اونم گفت اره بعد الهام گفت پس چرا این کیرو داری تنها صاحب میشی محمد سر کیرو خم کرد رو به الهام حالا الهام شروع کرد محمد حرفه ای میخورد ولی اینجا بود که فرق استاد و شاگردو دونستم محمد هم تخمام رو میخورد تمام کیرم تو دهنشون جا شده بود واقعا عالی بود دیگه نمیتونستم تحمل کنم الهامو بلند کردم شروع کردم به بوسیدنش خوابوندمش ارم سرشو گذاشتم تو الهام خودشو کشید عقب تعجب کردم که گفت نمیخوای از شوهرم اجازه بگیری؟که من سرمو برگردوندم سمت محمد که گفت به شرطی که خودم بزارمش تو اومد جلو با دستش کیرمو گرفت گذاشتش تو انقدر خیس بود که تا ته سر خورد تو منم هیچ ممانعتی نکردم خودمو انداختم روش که تا ته بره الهام چنان اهی کشید که لذت بخش ترین ناله ای بود که تا حالا شنیده بودم شروع کردم به تلمبه زدن محمد هم بالا سرش بود و الهام داشت کیرش رو میخورد محمد با یه لذت خاصی داشت کص دادنه زنشو میدید واقعا لذت رو میشد تو چشاش دید همین باعث شد من بیشتر تحریک بشم و محکم تر تلمبه بزنم دیگه رو ابرا بودم روزی که تو کویر بودم حتی نمیتونستم فکرشو بکنم همچین اتفاقی میوفته الهامو برگردوندم به حالت داگی دوباره تلمبه زدنو شروع کردم با یه انگشت هم سوراخه کونش رو میمالیدم که یهمو سرشو برگردوند سمتم گفت کون دوست داری؟منم با لبخند گفتم اره گفت امروز بهترین کونه زندگیتو قرار بکنی منم کلی ذوق کردمو کیرمو گذاشتم دمه سوارخش خواستم که بفرستمش تو محمد گفت صبر کن میخام نشونتون بدم استاد کیه تازه متوجه شدم که از کون منظور محمده لبخند زدم دیگه فرقی نمیکرد من باید انجامش میدادم محمد منو دراز کرد خودش اومد اروم روی شکمم الهام هم اومد روی سرم محمد با دستش کیرمو گرفت که الهام گفت شما از خانومتون اجازه نمیگیرین که محمد خندید و گفت اجازه هست الهام هم گفت اره ولی به شرطی که خودم بزارمش تو اومد جلو یه تف روش انداخت و اروم محمد نشست وای باورم نمیشد خیلی تنگ بود احساس کردم الان کیرم منفجر میشه از بس که تحت فشار بود شروع کرد به بالا پایین کردن اصلا فکرشم نمیکردم انقدر لذت بخش باشه بعد از چند دقیقه الهام روی شکمم حالت داگی گرفت طوری که سرش سمت من بود شروع کردم به خوردن لباش فوق العاده خوش طعم بود کونش رو داد عقب به سمت محمد و گفت بفرما محمد هم ارم کیرشو گذاشت تو حالا محمد هم داشت میداد هم میکرد صحنه فوق العاده جذابی بود محمد با ناله هاش داشت مارو هم دیوونه میکرد من دیگه تکون نمیخوردم اصلا محمد با سرعت نور داشت تلمبه میزد هرچقدر تند تر تلمبه میزد کیر منم با همون سرعت تو کونش عقب جلو میشد الهام شروع کرد به خوردن گوش و گردنم در گوشم اروم گفت خوش میگذره؟از زوره لذت نتونستم جوابشو بدم محمد جوری الهامو کرد که دوباره هوس کردم بکنمش دو تاشونم بلند کردم اجازه ندادم دیگه بشینن الهامو خم کردم از پشت دستامو انداختم دور گردنش تا اونجایی که قدرت داشتم شروع کردم به تلمبه زدن الهام داشت جیغ میکشید به محمد نیگا کردم گفتم حالا فهمیدی استاد کیه ؟ الهام شروع کرد به لرزیدن بیشتر خمش کردم محمد رفت جلوش کیرشو گذاشت تو دهنش محکم شروع کرد به تلمبه زدن با هم ارضا شدن منم نزدیک بودم وقتی این صحنه رو دیدم دیگه بدجوری حالی به حالی شدم کیرمو دراوردم الهام متوجه شد سریع برگشت زانو زد محمد هم کنارش محمد تخمام رو میخورد که با تمام فشار تو دهن الهام ارضا شدم اونم حتی نزاشت یه قطرش هدر بره با همون وضع مثه جنازه سه تایی تا ظهر خوابیدیم بعدا وقتی سوال پرسیدم محمدگفت که خیلی وقت بوده که خواستیم همچین سکسی رو تجربه کنیم ولی کسی که مورد اعتماد باشه رو پیدا نمیکردیم که الهام تورو پیشنهاد داد که به مرور زمان اعتمادمون رو توی این مدت جلب کردی
کیرشو گذاشت دهنم کون مامانی کیر تو کون آب کیر تو کون کس تپل قهوه ای کس خیس و نمناک کیر لا کون سوراخ لیسی پستون ناز پستون کیر شق کن کس پف کرده منو بکن چیز تو کس مامانی مامان کس میده کس سفید مامانی کیر پسر ,کس مادر مامانی حشری,پسر کیری از هر طرف کیر کیر سواری کس خواهر ,کیر برادر