اونروز شانسی مریم رو از دور تو نمایشگاه دیده بودم. نگفته بود که قراره بیاد اونجا. با خوشحالی خواستم برم استقبالش، که دیدم تنها نیست. با یه یارویی داره حرف میزنه که یکی از آخرین کسایی بود که مشتاق دیدنش روی این زمین بودم. همون کسی که فکر میکردم به احتمال زیاد اینجا پیداش نمیشه. همون حمید ی که شده بود رئیس یه شرکت صادرات سنگ ساختمانی و به عنوان رئیس، آخرین کسی بود که باید تو غرفه شون پیداش میشد. برای همین، اون شب توی شهر بازی از دهن خورد شدم در اومده بود که حمید الان کجاست و چکارست. وقتی دوتاشون روبروی هم در حال صحبت دیدم، اول فکر کردم که فقط در حد آشنایی قدیمشون دارن احوال پرسی میکنن. ولی وقتی پا به پای هم راه افتادن به سمت در خروجی، زانو هام سست شد و نتونستم جلوتر برم. با همه اینا، بازم نمیخواستم فکر بد به دلم راه بدم. رفته بودم سمت غرفه شرکتشون، به یارو گفتم که من همشاگردی حمید بودم و قرار بوده امروز ببینمش. گفت که تا همین الان اینجا بوده و با یکی رفته کافیشاپ نمایشگاه و احتمالا تا آخر ساعت باز میاد. پرسیدم که طرف رو میشناختی؟ گفت نه، ولی دیروزم اومده بوده سراغ رئیس رو میگرفت. این رو که گفت، به دلم زد که دلیل اینکه مریم ازم خواسته که هفته دوم رو بیخیال بشیم، ممکنه حمید باشه. وقتی به غرفه برگشتم، حواسم رو نمیفهمیدم و بلاخره بیخیال شدم و برگشتم هتل. که برگردم اینجا و مریم اینطور جوابم رو با سکوت بده. ذهنم قفل کرده بود. به عمرم اینطور درموندگی رو حس نکرده بودم. اگه عصبانیتم بخاطر وجود حمید نبود، اشکم در میومد. ولی توی تموم اون درموندگی و عصبانیت، چیزی که عقلم رو سر جاش نگه میداشت، علاقم به مریم بود. اون لحظه نمیخواستم با یه رفتار در اثر بیفکری، بیشتر ازین از خودم برنجونمش. میدونستم مریم کسی نبود که بخاطر یه شوخی، اینطور نظرش نسبت بهم برگرده. حتما اتفاقی افتاده بوده بین دوتاشون. با همون لحن قبلی، پرسیدم: «تو کافیشاپ بینتون چی گذشت؟» گفت: «اتفاق خاصی نیفتاد. یه قهوه مهمونم کرد، ازم عذرخواهی کرد، یکم هم درمورد قدیما حرف زدیم. اگه باور کنی» تصمیم گرفتم باور کنم. برای همین پرسیدم: «دوسش داری؟» بازم خیره به دستاش، جواب داد: «بحث دوست داشتن نیست.» مغزم فلج شد و داد زدم: «پس بحث چیه لامصب. بابا منم آدمم. دو کلوم جواب آدمی بده بهم بلکه خفه شم دست از سرت بردارم»
مریم شروع کرد به اشک ریختن. اونقد عصبی بودم که برام مهم نبود گریه کردنش. اولش فکر کردم این واکنش، حداقل از سکوت بهتره. ولی بازم نه، انگار گریه کردنش رو به شکل فراری از پاسخ دادن میدید. خودم چشام خیس شده بود. گفتم: «پس دوسش داری. بخاطر قد و قیافشه که من ندارم؟ بخاطر پولشه که من ندارم؟ بخاطر اخلاقشه که من ندارم؟ بخاطر …» نذاشت حرفمو تموم کنم. گفت: «تو خبر نداری، نمیفهمی. پس قضاوت نکن.» گفتم: «پس بفهمون بهم. خیلی کار سختیه؟» داد زد: «آره، کار سختیه. تو تموم عمرت رو سوار زندگیت بودی. تموم عمرت هرچی خواستی، دنیا یا خودشو یا راه رسیدن بهشو برات فراهم کرده. هرچقدر هم سختی کشیده باشی که به اینجایی که هستی برسی، همراهی خونواده و دوستات باهات بوده. هر لحظه که بخوای میتونی کل گذشته تو پشت سر بزاری و فراموش کنی، چون نه برای خودت و نه بقیه اهمیتی نداره. چون پسری، چون جای من نبودی و نیستی. اگه قبل ازدواجت با یکی میبودی برات برد حساب میشد، ولی برای من باخت بوده. کسی که برنده اس راحت فراموش میکنه و فراموشش میکنن. ولی بازنده باید باختشو جبران کنه تا خودش و بقیه یادشون بره. فهموندن این چیزا به شما مردا سخته، چون هرچیزی رو میندازین تقصیر انتخاب خودمون. ولی وقتی بحث این باشه که چرا انتخابای ما باید همیشه دو سر باخت باشه، خودتون رو به نفهمی میزنید. اگه این چیزا رو میفهمیدی، این سوالو ازم نمیپرسیدی که چرا.»
گفتم: «منظورت از جبران چیه؟ چیو میخوای جبران کنی؟ میخوای به خودت ثابت کنی که براش چیزی بیشتر از یه دستمال یه بار مصرف بودی؟ یا میخوای به اون ثابت کنی که اشتباه کرده انداخدتت دور؟» اینبار با جیغ گفت: «اینطور درمورد من حرف نزن» با صدای آروم تر ادامه داد: «چرا درک نمیکنی؟ چرا فک میکنی باید حتما چیزی به کسی ثابت بشه؟ حمید قبل از تو اولین و آخرین کسی بود که بهش گفته بودم دوسش دارم و واقعا هم دوسش داشتم. پریروز که گفتی حمید هم تو نمایشگاس، میخواستم برم پیشش و تف بندازم تو صورتش. فرداشم رفتم ولی نبود. امروز که رفتم دیدم اون آدم سابق نیست …» گوشام رو گرفتم و رفتم تو راهرو. نمیخواستم بشنوم که اقرار میکنه که اینقدر آدم احمقیه که دوباره خام این آدم شده. وقتی متوجه شدم هنوزم داره صحبت میکنه، برگشتم.
-«اگه بگی دوباره خامش شدی، یعنی داری به حماقتت اعتراف میکنی» دوباره جیغش بلند شد:
+«خفه شو و گوش کن بجای اینکه گوشاتو بگیری و حرف مفت بزنی. کی خواست بگه عاشقشه؟ گور پدر خودش و قیافش و مال و اموالش و اخلاقش.»
-«پس چرا بخاطر اون تصمیم گرفتی از من جدا شی و پسم زدی؟»
+«من اینو نگفتم. حرف تو دهن من نذار»
-«چرا. وقتی نمیگی نه، یعنی آره. اصن اینم نه، رفتارت تلویحا همینو میگه. اگه بخاطر اون نیست، پس بگو چرا نمیخوای باهام ازدواج کنی؟»
+«همون دیشب بهت گفتم.»
-«نه. دیشب گفتی نمیتونم قبول کنم. نگفتی چرا نمیتونی؛ عیب و ایرادی دارم که خودم خبر ندارم ازش؟ الانم بجای جواب دادن هی بحث فلسفی میبافی برام»
دوباره دادش بلند شد: «وقتی میگم نمیفهمی یعنی همین. نمیفهمی که گذشته من و تو با هم فرق میکنه. نمیفهمی که برداشتمون از گذشته هم با هم فرق میکنه. نمیفهمی که احساس من نسبت به گذشتم با احساس تو نسبت به گذشتت فرق میکنه. تنها چیزی که تو از من و گذشتم میدونی هموناییه که پریروز برات تعریف کردم. با همین قدر دونستن و سه روز مسافرت، بهم پیشنهاد ازدواج دادی و اینقدر فهم نداری که جواب نه رو قبول کنی. الان گیر دادی که چرا. میخوای بدونی چرا؟ چون اگه تو همونقدر از من میدونستی که این پیشنهاد رو دادی، من همینم ازت نمیدونم. شناخت من ازت در حد همین چند روزه. از کجا بدونم که تو و خونوادت مثل شوهر قبلیم نباشن. وقتی حتی ترسیدی در مورد صیغه کردن من بهشون چیزی بگی. وقتی حتی یه دوسِت دارم رو، حتی فقط بصورت لفظی هم حاضر نیستی به زبون بیاری.»
کیرشو گذاشت دهنم کون مامانی کیر تو کون آب کیر تو کون کس تپل قهوه ای کس خیس و نمناک کیر لا کون سوراخ لیسی پستون ناز پستون کیر شق کن کس پف کرده منو بکن چیز تو کس مامانی مامان کس میده کس سفید مامانی کیر پسر ,کس مادر مامانی حشری,پسر کیری از هر طرف کیر کیر سواری کس خواهر ,کیر برادر