جایی رسید خانوم بازی هامون باهم شد یه شب سر کار بودم زنگ زد گفت بیا یه دختر اوردم اس
من رسیدم برادرش رو کار بود کرد من رفتم دختره کردم رفتم سر کار یه روز دیدم امید یه دختری اورد گفتم این کیه گفت دوس دخترمه میخام منشی مون بشه حقیقت ناراحت شدم خوشم نمیومد تو محیط کارم کثیف کاری کنم بهش گفتم دختره رو ردش کردم شبا اکثر وقتا میرفتیم عشق حال امید خیلی زن باز دختر باز بود زن امید شیدا شک کنه گوشی رو چک کنه ببینه بله اقا خانوم باز هست یه روز دیدم یه شماره ناشناس پیام داد گفت زن امید هست امید با زنای دیگه هست تو گوشیش چک کرده متوجه شده هر وقت میرفت پیش دوس دختراش میگفت پیش ارمانم .شیدا هم امارشو از من میگرفت میگف پیش تواومده منم میگفتم اره الکی بهش پیام میدادم امید پیش من تا اینکه با یه زنه امید اشنا کردم جوری شد که واقعا عاشق زنه شد گفت میخاد باهاش ازدواج کنه بهش گفتم زندگیت خراب نکن تو میخای سکس کنی چرا داری خودت زنت بچه هات نابود میکنی