جاي فشار دستهاي سنگينش درد ميكرد ، نمي تونستم بخوابم ، فكر اينكه ؛ چرا رفتم و چرا امروز من اين همه متفاوت بود ؟ خوابم را ربوده بود. گردنم و سينه هام ، باسنم و حتي ران پاي راستم درد ميكرد ، وحشيانه از من كام گرفت ، خيلي وحشيانه . در افكارم غوطه ور ميشوم و مرور ميكنم تا شايد اين حس حقارت فعلي را مهار كنم : امروز صبح حالم متفاوت بود ، ديگه كنترلي بر تمايلات جنسي نداشتم ، ديگه نميتونستم بي تفاوتي هاي همسرم را تحمل كنم.كاش امروز صبح هرگز بيدار نميشدم!!! حمام كردم و خودم رو مثل سالها قبل كه تازه عروس بودم و عاشق اراستم ! با ماشين خودم تا حد امكان از محله دور شدم ، ماشين را پارك كردم و ارام از ان فاصله گرفتم. اكنون هرزه اي بودم منتظر مشتري!!! … خودروها مدل به مدل ترمز كردند و حالم را جويا شدند ، بعضي با شعور و مودب و برخي سرشار از عقده هاي جنسي !! اري ، مانند من ، سرشار از ترس از سكس ، ترس از خواستن و غرق شدن در احساس لذت
هنوز با خودم كنار نيامده بودم، مي ترسيدم سوار شوم … صدايي خش دار و سنگين در گوشم پيچيد ؛ بچه اين ورا نيستي پري!!! نديدمت تا حالا، ولي خيالي نيس … در جلو را همزمان با نگاه سنگينش به اندامم باز كرد و من بي اختيار سوار شدم . موبايلش زنگ خورد و تا ٥ دقيقه اي كه رانندگي كرد صحبت كرد ، از نرخ ارز حواله اي گفت و ترخيص زير قيمت!!! و هر سه كلمه كه مي گفت حتما كلمه اي از سه كاف بي ادبانه در ان بود من اينجا چه ميكنم!!!؟ جلو خونه اي رفت رو پل و درب برقي رو باز كرد و موبايل رو انداخت كنار و … : جنده كوچولو پياده شو ، به كنج سعيد خوش اومدي اين را گفت و پياده شد و به سمت درب من امد و من كه مردد بودم از ترس سريع پياده شدم… داشتم فكر ميكردم قبل سوار شدن پري بودم و حالا جنده كوچولو!!! هنوز قدمي به سمت درب ورودي خانه نرفته بوديم كه دستش را روي باسنم احساس كردم، فشاري با غيظ! :ميكنمت پول هم خوب ميدم ، فقط بگو چشم من تا اومدم اناليز كنم كه چه كردم كه لباي درشت سعيد با سبيلاي نامرتبش رو لبام بود ، خدااااا ، چقدر بوي سيگار ميده، معاشقه نميكرد لبهام رو سمباده ميزد، روسري رو چنان از سرم كشيد كه داد زدم : خفه گفتم ، زن فقط مطيع لباسهام رو به همون شكل كند رو تخت پرتم كرد لخت شد !!! بدنش رد زخم هاي شديد چاقو داشت و پر مو بود توجهم به التش جمع شد ، يه الت عجيب با سري گنده و بدنه اي كه كج بود و گويي به سمت بالا شكستنش!! : اين رو نگاه نكن جنده بخورش كه هلاك زيات داره اين رو گفت و دو زانو نشست دو طرف سينه هام و دستش رو برد پشت سرم و التش رو وحشيانه فرو كرد در دهانم ميخوردم براش ولي لذتش اينجوري نبود، نوك سينه هام رو انقدر فشار ميداد و بعد كل سينم را چنگ ميزد كه انگار قصد نابوديشون رو داره … : حالا جنده پاها بالا سرشونه من، بدو كه ديره بابا هيچي نميگفتم ، فقط منتظر بودم تمام شه با تمام وجود فشار ميداد و تصاحبم ميكرد و هرجايي رو فشار ميداد، دستاش مثل اهن بود و من قاصدكي بدست باد