۲۸ سالمه دختری لاغر و خوش تیپ هستم.
خونمون تهران خانواده خوبی دارم وضع مالی بد نیست.
پدرم کارمند بانکه یک خواهر بزرگتر و یک داداش کوچیک دارم دو سال پیش یک نفر آمد خواستگاریم البته خواستگار اولم نبود ولی بهشون میخورد خانواده خوبی هستند اصالتا اهل تبریز بودن اسم خواستگارم حمید بود .
حمید تو مغازه باباش کار میکرد پسر خوشگل و خوشتیپ و قد بلند بود .
پدرم و مادرم ازم نظر گرفتن من بدون اینکه فکر کنم ظاهرش رو دیدم و قبول کردم اون لحظه واقعا کور بودم .
بعد ما نامزد کردیم ’ یک روز حمید زنگ زد گفت فردا ویلا گرفتم بریم ویلا؟ من اوکی دادم با ماشین آمد دنبالم سوار شدم و دیدم رفت در خونه یکی از دوستاش زنگ زد وسایل رو آوردن گفتم حمید اینها میخوان بیان؟گفت اره دوستام هستند گفتمش حمید من راحت نیستم گفت تو کارت نباشه اونها کاری به کار ما ندارند رفتیم ولی خیلی موذب بودم .
اسم یکی پژمان بود اون یکی مجید توی ماشین هی شوخی میکردن هر سه نفر پژمان گفت انگار مهسا خانوم با ما بور نمیخوره ؟
نگاهی کردم گفتم من راحتم شوخی رو ادامه دادن پژمان یا مجید وقتی میخواستن از حمید خاطره ایی تعریف کنند از پشت میزدند با شونم میگفت مهسا کم کم خودشون بهم نزدیک کردن ازم سوال میپرسیدن منم جواب میدادم و هی شوخی تا رسیدیم ویلا رفتیم داخل وسایل رو پیاده کردیم ولی من با مانتو شلوار بودم چون لباس زیرم مخصوص ویلا و راحتی پوشیدم نمی تونستم جلوشون دربیارم نمیدونستم قراره اینها بیان .
من رفتم تو آشپزخونه که نها رو درست کنم از پنجره آشپزخانه دیدم لخت شدن دارن تو استخر شنا میکنند حمید آمد دنبالم گفت چرا نمیایی گفتم خجالت میکشم جلو دوستات گفت نه بابا اینها از خودمونند نگران نباش بچه های خوبی هستند من گفتم راحتم تو برو دیدم رفت پژمان آمد مهسا مهسا هی صدا میکرد گفتم بله آمد دستم گرفت گفت بیا شنا با هم باشیم خوش میگذره بیا ما رو اذیت نکن وگرنه ما میریم ها گفتم باشه شما برو منم میام (با خودم گفتم من تو مجردی دوست پسر داشتم نمیخوام ادعای تنگ ها رو دربیارم ) مانتو و شالم رو در آوردم ولی با شلوار لی رفتم طرفشون تا دیدن آمدم شروع کردن دست زدن و شوت رفتم تو استخر حمید آمد جلو دوستاش بقلم کرد تو من واقعا خجالت می کشیدم جلو دو نفر دیگه نامزدم بقلم کنه شروع کردیم شنا و شوخی حمید گفت مهسا عشقم زیر شلوار لی چی پوشیدی؟
گفتمش شلوارک گفت دربیار راحت باش گفتم باشه بزار بعد کلی شنا کردیم ولی پژمان خیلی خودشو بهم میمالید.
من گفتم بچهها برم مشغول درست کردن نهار بشم از استخر آمدم بیرون رفتم تو حموم لباسم در آوردم آبشون گرفتم با شلوارک و تاپ رفتم تو آشپزخونه مشغول درست کردن نهار بودم یک نفر از پشت چسبید بهم نگاه کردم دیدم حمیده و سینه هامو میگرفت و گردنمو میخورد.
گفتم حمید زشته یک وقت دوستات میان می بینند،گفت خب ببیند تو نامزدمی دستش رو کرد زیر شلوارک و شرتم کونمو گرفت و کونمو فشار میداد هی میگفت اوووووه چه کونی چقدر نرمه ،
گفت صبر کن تا ببینم کجان رفت و آمد دوباره چسبید بهم سینه هامو میگرفت و فشار میداد ایندفعه از جلو دستش و کرد تو شرتم کسمو گرفت من هم استرس داشتم که یک وقت دوستاش بیان از یک طرف شهوت دیونم کرد حشری شده بودم بهش گفتم حمید وقتش نیست زشته میان گفت نه زود تمامش میکنم از پشت شلوار و شرتم و کشید پایین تف زد سر کیرش نگاه کردم کیر حمید ۱۷ سانتی بود تقریبا گذاشت پشتم هی فشار میداد منم خیلی دردم گرفته بود نمیزاشتمش التماس میکردم درد میاد مثل وحشی ها فشار میداد تا سرش رفت تو کونم درد کشته بودم اما بیغیرت حالیش نبود آنقدر عقب و جلو میکرد نا نصف کیرش رفت داخل من داشتم پاره میشدم هی التماس میکردم آبش رو ریخت داخلم و درش آورد بهم گفت عوضی نزاشتی صاف حال کنم و رفت من فقط از درد گریه میکردم نشسته بودم تو آشپزخونه .
مجید آمد پیشم بهم گفت چته چته چرا گریه میکنی جواب ندادم حمید آمد گفت چیزی نیست اولشه بیا مجید اونم رفت منم یکم آروم شدم رفتم توی یکی از خوابهای ویلا رو تخت حمید دوباره آمد گفت چیزی نیست اولش درد داره بعد عادت میکنی حالا امشب از جلو میزنم که درد نگیره تو هم حال کنی .
پریدم بهش گفتم من هنوز دخترم ، گفت باشه نامزد خودمی زودتر از عروسی پردتو میزنم،گفتم حمید نمیشه گفت میشه نگران نباش،من داشتم دیونه میشدم نمیدونستم چه کنم؟
خودمو مشغول درست کردن نهار کردم براشون سفره گذاشتم آمدن خوردن رفتن ادامه مسخره بازی انگار حمید مجردی آمده بود انگار حالش نبود که من اینجام منم خودمو سرگرم گوشی کردم و خوابیدم بلند شدم دیدم هوا تاریکه توی محوطه ویلا زیر یک آلونک دیدم بساط مشروب گذاشتن اونم یک سفره ایی فقط تو اینستا دیده بودم .
تا منو دیدن دست زدن بیا بیا مجلس بدون تو صفا نداره منم خیلی پشتم درد میکرد حمید و مجید و پژمان فقط مسخره بازی میکردنند دیدم حمید شروع کرد مشروب ریختن بهم گفت بخور 😨 گفتم حمید من تا حالا نخوردم .
گفت حالا بخور تا حال کنی ببینی چیه؟ برام ریخت نمیدونستم بخورم یا نه پژمان هم اسرار زیاد میکرد بخور بخور حالت خوب میشه مجید گفت اولش تلخه سریع پشتش آب آلبالو بخور تا تلخی بره دیدم خوردن بعد منم خوردم مثل زهر مار بود .
از تلخی سرمو تکون میدادم اونها میخندیدن مجید آب میوه رو بهم داد خوردم گفتم دیگه نمیخوام هی اسرار برات میکس میکنیم تا سبک بشه برام میکس میکردن چندتا خوردم توی این دنیا نبودم سیستم روشن کردن شروع کردن رقصیدن دست منو پژمان گرفت آوردم وسط ، وقتی یادم میاد انگار یک جنده پولی وسط سه تا پسر بودم منم میرقصیدم جلوی مجید و پژمان بقلم کرد و ازم لب میگرفت پژمان اونجا نامردی نمیکرد چند باری خودشو مالید بهم از پشتم منم میخندیدم دو سه بار احساس کردم از پشت داره کونمو میگیره منم تو حال خودم نبودم بعد کباب کردیم دوباره بعد بچه ها اسرار بریم مشروب بخوریم من خیلی خوابم میومد دوباره بعد کباب نشستیم من چندتا خوردم گیج گیج شدم گفتم بچهها من برم بخوابم حمید بیغیرت جلو دوستاش گفت برو برو تا بیام داماد بشم منم نگاه کردم دیدم جلو دوستاش زد زیر خنده پژمان و مجید هم خندیدن درسته مست بودم ولی هوشیار بودم با خودم گفتم ولش کن مسته حالیش نیست رفتم خوابیدم انقدر گیج بودم که متوجه نشدم چطور رفتم رو تخت .
توی خواب حالم عوش شد شهوتم زد بالا شدید احساس می کردم یک نفر داره باهام حال میکنه نمیتونسم چشمام و باز کنم دستش رو روی سینه هام احساس میکردم و دیدم داره میخوره چشمام باز کردم دیدم حمید داره نوک سینه هامو مک میزنه من خیلی حشری شده بودم سر حمید رو محکم فشار میدادم روی سینه هام چشام و بستم حمید بلند شد شلوار و شرتم و در آورد و شروع کرد زبون زدن و خوردن کسم منم حال میکردم انقدر خورد تا آبم آمد کیرشو کرد تو کسم درد داشت چون واقعا بار اولم بود با درد می پیچیدم تو خودم البته حال هم میکردم ولی بیشترش درد بود چند بار درش می آورد دوباره میزاشتش تا دردم کم شود و شروع کرد به تلمبه زدن و میزد منم وسط زدنش برای دومین بار آبم آمد حمید دیگه جون نداشتم حمید بعد از چند بار که زد آبش رو ریخت داخلم دستمال آورد جلو من پاک کرد خودشم پاک کرد پتو رو انداخت روم گفت مهسا من باید برم تا خونه کلید های مغازه رو بدم به بابام و بیام گفتمش من بمونم گفت تو بخواب پژمان و مجید اینجان تا یک و دو ساعت دیگه میام.