چشمامو میبندم و به دو هفته پیش فکر میکنم. به اخرین رابطه جنسیم با اولین عشق زندگیم. به یکی شدن بدن هامون به ورودمون به بدن همدیگه. به لذت بی پایان.چشمامو میبندم و تمام اتفاقات رو تصور میکنم
بوسیدن های مکرر آراز میتونست باعث خون مردگی روی گردنم بشه. از خودم جداش میکنم؛ لبامو به سمت لباش میبرم و مشغولشون میشم. از فرصت استفاده میکنیم و همدیگه رو لخت میکنیم. از لباش جدا میشم تا بتونم بدن سبزه و لاغرشو ببینم. دستام با ولع خاصی وجب به وجب بدنشو طی میکنن و لبام جاهایی رو که دساتم رفتن رو میبوسن، پایین وپایین تر میرم و التش رو وارد دهنم میکنم. چند لحظه بعد لذت باعث بلند شدن صداش میشه. همین طور ادامه میدم ولی اون منو از خودش جدا میکنه تا به لذت نهایی نرسه. با برخورد لبامون به همدیگه جانی تازه درونم دمیده میشه. حالا اون بدن منو جست و جو میکرد و هر لحظه پایین تر میرفت، چند لحظه بعد با مالش دادن التم اونو وارد دهنش میکنه.چشمام بی اختیار بسته میشن و دست راستم موهاشو نوازش میکنن، چند دقیقه بعد من اونو از خودم جدا میکنم. هردو دراز میکشیم. تخت یه نفره من جوابگوی هردومون نیست ولی اهمیت نمیدیم و به بوسیدن هم دیگه ادامه میدیم. من غلتی میزنم و روی اراز میشینم. بالاخره بعد از چند ماه تصمیم گرفته بودیم که باهم یکی بشیم. کاندومو از روی میز برمیدارم و روی آلتش میکشم، با ورودش لذتی همراه درد فراوان تمام بدنمو فرا میگیره. آراز کمی بالاتر اومد تا با بوسیدنش مرهمی بر این درد باشه که اگه این بوسیدن ها نبود نمیتونستم تحملش کنم. بعد از حدود یه دقیقه جاهامون عوض میشه و قراره من وارد بدن اراز بشم