ماجرا از اینجا شروع شد که من یه پسر عمو دارم که ۲۰ سالش هست و از بچگی با هم بزرگ شدیم و همیشه مثل خواهر و برادر بودیم . رابطه خیلی گرمی هم نداشتیم و ولی بد هم نبودیم .
ماجرا مال عید هست که ما رفته بودیم سیزده بدر و مثل همیشه من با انرژی و انگیزه از زندگیم لذت میبردم
من رفتم توی یکی از اتاق ها که لباسمو عوض کنم و در باز شد و پسر عموم بود که زل زده بود به من (تنها چیزی که تنم بود شورتم بود ) و من توی شک بودم و یه دفه اومد نزدیکم و دستاشو گذاشت روی دهنم و اون موقع بود که دیگه حس کردم همه چیز تمومه و حس میکردم هیچ راه نجاتی ندارم . انگار که افتاده بودم ته اقیانوس و کیلید نجاتمو یه یه کوسه خورده و کوسه (:
چرا دروغ بگم ، من خودارضایی زیاد کرده بودم اما دوست نداشتم سکس کنم و حتی تا حالا بهش فکرم نکرده بودم …
خوابوندم رو زمین و محکم لب میگرفت ، بیشتر از جسمم روحم داشت از بین میرفت . تصور اینکه داره همچین اتفاق کثیفی میوفته حالمو بهم میزد .
وقتی لبشو رو لبم برداشت فرصت جیغ زدن و نجات پیدا کردن داشتم
اما شوکه شده بودم و دست و پاچه و همیشه خودمو سرزنش میکنم که فرصت نجات پیدا کردن داشتمو و خودم لگد زدم به شانسم (:
سعی کردم با حرف زدن درستش کنم گفتم لطفا تمومش کن . من به کسی نمیگم قول میدم و همینجا موضوع تموم میشه . میدونی اگه کسی بفهمه چی میشه و من نمیخوام و تو مثل برادرمی .
دستشو گرفت جلو دهنم طوری که نفسم به زور بالا میومد و سینه هامو با ولع میخورد . حس میکردم بدنم بی حس شده ودیگه تنها تلاشم این بود که بتونم نفس بکشم و بی حال شده بودم . و اون مداوم میگفت تن بلوریم اروم باش و من حتی دیگه نمی تونسم حرف بزنم و بگم ولم کن .
همینطور اروم اروم میرفت پایین که رسید به شورتم ، شورتمو در اورد و همچین کصمو میخورد که حس میکردم بند بند وجودم داره پاره میشه و یه دفه زدم زیر گریه و اون فقط میگفت یه ذره دیگه تحمل کنی . تموم میشه . بعد انگشتاش نزدیک کصم کرد و با چوچولم ور میرفت که منم تحریک شم و باهاش همکاری کنم . اما من بدتر گریه میکردم .
دستاشو کرد ت کصم به این راحتی نمیرفت تو اما بدجوری خوشش اومده بود و میگفت بدجور تنگی ، معلومه باکره ای . الان مال خود خودم میکنمت
زیاد طول نکشید که شلوارشو کشید پایین ، من باکره بودم و تا حالا رابطه هم نداشتم .