یه بار تو خیابون یكی از دوستای دوره دبیرستان رو دیدم چند سالی بود از احسان خبر نداشتم خلاصه بعد از سلام و احوال پرسی تعارفم كرد كه برم دفتر كارش و نهار با هم باشیم احسان از اون اولش وضع مالیش خوب بود یعنی بابای پولداری داشت كه حسابی بهش حال میداد اون تو كار واردات و صادرات بود واسه خودش كسی شده بود تا موقع رسیدن به محل كارش كلی با هم یاد قدیما افتادیم و خندیدیم احسان خیلی دوست دختر داشت و خیلیاشونم كرده بود ولی به هیچ كدوم قول ازدواج نمی داد اون روز یاد تموم اون دخترا كردیم وقتی رسیدیم دفترش تموم كارمندا ( البته خیلی نبودن شش نفر ) جلوی پاش بلند شدن اونم كیرش حساب نكرد و رفتیم تو اتاق اون كه سر درش نوشته بود مدیر عامل تو اول باید از اتاق منشی رد میشدیم تا در باز شد رفتیم تو اتاق منشی چشمم به یه خانم زیبا افتاد كه توجه من رو جلب كرد یه زن قد بلند حدود 185 سینه های درشت و یه كون تاقچه كه دهن هر مردی رو آب می انداخت و یه آرایش اساسی نه زیاد ولی با ظرافت كه حكم منشی احسان رو داشت تو دفتر احسان نشسته بودیم و سیگار می كشیدیم كه در زدن احسان با صدای بلند گفت بفرمائید در باز شد دیدم همون خوشگل خانم اومد تو با یه ببخشید رو به احسان گفت آقای مهندس چند تا بارنامه مونده كه باید شما امضا كنید احسان تموم برگه ها رو امضا كرد بدون هیچ حرفی برگه ها رو به سمتش گرفت اونم برگه هارو گرفت تشكر كرد رفت بیرون به احسان گفتم كونده عجب گوشتی منشیته
خندید و گفتم راستی تا اونجا كه من یادم میاد تو دیپلمتم به زور گرفتی كی مهندس شدی?
گفت بابا تو این زمونه مدرك پول تو جیبته تو اگه دكتر بشی پول نداشته باشی هیچ كس تحویلت نمیگره واقعا راست می گفت
بهش گفتم اینم كردی
گفت نه بابا من تو محل كارم مثل سگ میمونم اگه اینجوری نباشه نمیشه كار كرد
گفتم پس من می تونم مخ این بابا رو بزنم
گفت این بابا اسمش سحره و سنش 32 ساله و حدود 3 ساله كه طلاق گرفته شوهرش رفته سرش هوو اورده اینم طلاق گرفته
گفتم عجب شوهر كسخولی بوده زن به این باحالی دوباره رفته زن گرفته از احسان یه كم آمار گرفتم گفت كه این بدش نمیاد با یه نفر آدم حسابی رفیق باشه و لاس بزنه ولی دادن رو نمیدونم بهش گفتم تو ردیف كن كه این با من رفیق بشه كردنش با من!
خندید گفت كونده مگه من كسكشم
خندیدم و گفتم بابا تو رفیق قدیمی منی درسته حالا كلی وضعت خوب شده ولی رفاقتمون كه سر جاشه
كلی خایه مالی كردم و تا قبول كرد تو همین حرفا بودیم كه سحر دوباره در زد اومد تو اتاق به احسان گفت كامپیوتر دوباره خراب شده نمیتونم كار كنم
احسان می دونست من لیسانس كامپیوتر دارم خنده ای كرد و رو به من به سحر گفت آقای … از رفیقای قدیمی منه و مهندس كامپیوتر الان میاد براتون درستش میكنه
بعد به من گفت اگه زحمتی نیست یه نگاهی بهش بنداز شاید درست شد و یه چشمك به من زد بلند شدم دنبال سحر رفتم بیرون تو اتاق منشی در اتاق احسان دوباره بسته شد حالا من با سحر تو اتاق تنها بودیم اون روبروی من رو مبل نشسته بود نشستم پای كامپیوتر
یه مرتبه بدون اینكه متوجه حضور سحر باشم گفتم این احسان كسكش از اون اولشم فرصت طلب بود وگرنه به اینجا نمیرسید كه دیدم صدای خنده سحر بلند شد و گفت خاك بر سرم شما دارید چی میگید میشنون یه دفعه!
یادم افتاد كه اونم تو اتاقه از خنده اش معلوم بود بدش نیومده بود
منم گفتم بفهمه به تخمم اونم فقط می خندید تو هین درست كردن كامپیوتر ازش در مورد حقوقش پرسیدم
گفت ماهی 150 هزار تومان میگیرم
گفتم این كه فقط پول لوازم آرایش و لباس زیر میشه بقیه اش چی?
گفت چی كار كنم دیگه مجبورم
گفتم میخوای من با هاش صحبت كنم حقوقت رو زیاد كنه؟
خیلی ذوق كرد گفت میشه؟
گفتم آره ولی من یه شیرینی درست و حسابی میخوام!
گفت هر چی بگید میدم
گفتم هرچی؟ با یه لحنی گفتم كه یه كم خودش رو جمع و جور كرد و گفت هرچی هرچیم نه باید بتونم از پسش بر بیام!
بلند شدم بدون حرف رفتم طرفش دستم رو گذاشتم روی شونه اش و گفتم بر میای دیدم هیچ مخالفتی نكرد منم یه فشار و اومدم كنار زیاد خوره بازی در نیاوردم كه دیدم سرش پائینه گفتم حالا صحبت كنم یا نه؟
گفت نمیدونم
فكر كنم متوجه منظور من شده بود
گفتم این شماره موبایل منه هر وقت تصمیم گرفتی به من یه زنگ بزن
بعد رفتم تو اتاق احسان تا ساعت چهار كه اونجا بودم دیگه سحر نیومد تو اتاق
منم بعد از نهار كلی كس و شعر گفتن با احسان خداحافظی كردم و اومدم بیرون
به سحر گفتم من دارم میرم ولی منتظر تماست هستم دوسه روز گذشت یه شب ساعت نه بود دیدم تلفنم زنگ خورد
جواب دادم تا گفت الو شناختمش
تو كونم عروسی بود بعد كلی حال و احوال گفتم فكر نمیكردم دیگه زنگ بزن
گفت چی كار كنم نیاز آدم رو به هر كاری وا میداره از سر و صدا معلوم بود تو خیابون
گفتم كجائی
گفت تو میرداماد نزدیك شركت دارم میرم خونه
گفتم خوب از خون زنگ میزدی
گفت تلفن قطع پولش عقب افتاده
گفتم از شركت زنگ میزدی
گفت مهندس هر دوره كه قبض میاد پرینت میگره
گفتم عجب با این همه سرمایه اینقدر گدا بازی در میاره بهش گفتم با مادرپدرت زندگی میكنی؟
گفت برا چی؟
گفتم میخوام امشب بیای پیش من!
گفت مگه تنهائی؟
گفتم آره!
گفت من می تونم به ماردم اینا بگم شب میرم خونه دوستم ولی تو تا صبح تنهائی؟
خندیدم گفتم من تا هر وقت كه بخوام تنهام چون من تنها زندگی می كنم!
قرار گذاشتیم ایستگاه مترو رفتم دنبالش بهش دست دادم بعد شام رو با هم بیرون خوردیم اومدیم خونه دیدم با مانتو روسری نشسته
گفتم تو خونه دوستت میری لباس در نمیاری؟
خندید گفت لباسم مناسب نیست!
گفتم خوب اونارو هم دربیار!
گفت چه كم توقع!
بلند شد مانتو وروسریش رو در آورد دیدم یه تاپ جلو باز تنشه كه چاك پستوناش معلوم بود با یه شلوار تنگ كه كونش قشنگ زده بود بیرون اومد كنار من رو مبل نشست دست انداختم گردنش یه ماچ از لپش كردم!
دیدم اخم كرد و گفت من كه موافقت نكردم با درخواست تو!
گفتم بودنت اینجا یعنی رضایت صد در صد!
یه مرتبه زد زیر خنده گفت به خدا من اینكاره نیستم اما هم از شما خوشم اومده هم واقعا نیاز دارم به حقوقم!
منم گفتم خوب منم میدونستم كه تو خیلی خانمی بهت شماره دادم من به هر كسی كه شماره نمیدم
گفت مرسی بعد یه لب ازش گرفتم
گفت اگه مهندس با اضافه حقوقم موافقت نكرد چی؟
گفتم اون با من خودم كونش رو پاره میكنم!
بعد دوباره ازش یه لب گرفتم
گفت من صبح تا حالا سر كار بودم كاشكی میشد یه دوش می گرفتم!
گفتم خوب برو یه دوش بگیر بعد راهنمایئش كردم سمت حموم تا خودش رو بشوره بهش گفتم ژیلت بدم؟
خندید و گفت لازم نیست دیشب حموم بودم!
فهمیدم دیشب به خودش صفا داده!
منم یه اسپری اساسی به كیرم زدم كه بتونم باهاش یه حال اساسی بكنم چون نمیدونستم واقعا میتونم احسان رو راضی كنم یا نه و شاید این اولین و آخرین بار بود كه با سحر میخوابیدم تا سحر از حموم بیاد اسپری كار خودش رو كرده بود رفتم كیرم رو شستم و یه كم افترشیو به كیرم زدم كه خوشبو بشه!
سحر از تو حموم صدام كرد و گفت حوله میخوام!
منم حوله خودم رو بهش دادم گفتم تمیزه تازه شستم و ازش استفاده نكردم!
راست می گفتم بابا چرا می خندید …
حوله رو پیچیده بود دور خودش اومد بیروم براش یه شلوارك یه تیشرت خودم رو گذاشتم اومد پوشید ولی چون شرت و كرست نداشتم اونم نپوشید موقع راه رفتن كونش تو شلوارك من قشنگ بالا پائین میشد و پستونای بزرگش قشنگ توی لباس معلوم بود یه كم موهاش رو خشك كرد و یه كم خودش رو آرایش كرد با یه لحن حشری كننده ای گفت حالا خوب شدم ؟
گفتم از اولش خوب بودی و همونجا توی حال خونه جلوی آئینه بغلش كردم یه لب اساسی ازش گرفتم و شروع شد اونم معلوم بود خیلی تو كف بوده چون از همون اول دستش رو گذاشت روی كیرم و شروع كرد به مالیدن!
منم بعد از خوردن لب و زبون سحر رفتم سراغ گردنش و با یه دستم پستوناش رو میمالیدم بعد تیشرت رو از تنش در آوردم پستونش رو كردم تو دهنم شروع كردم به خوردن عجب پستونایی داشت سفت و بزرگ یه كم كه پستوناش رو خوردم
سحر گفت میخوای تا آخرش همینجوری سرپا بمونیم رفتیم تو اتاقی كه مثلا اتاق خواب من بود خوابوندمش رو تخت یه نفره خودم افتادم روش باز شروع كردم به خوردن پستوناش دیگه صدای سحر دراومده بود رفتم پائین تر یه كم روی نافش زبون زدم
گفت قلقلكم میاد منم گفتم پس بزار كست رو بخورم
بعد شلوارك رو از پاش كشیدم بیرون سحر خجالت می كشید پاهاش رو جمع كرده بود كه كسش معلوم نشه
گفتم چرا پات رو جمع كردی
گفت تو من رو لختم كردی ولی خودت هنوز لباس تنته!
دیدم راست میگه سریع لخت شدم تا كیرم رو دید گفت آخ