عمیق به همدیگه چسبیدیم
ظهر دی ماه بود و یکم افتاب هوای سرد و خشک زمستونیو قابل تحمل کرده بود.منم از خونه زده بودم بیرون و داشتم چایی میخوردم که یکی از رفقا به اسم نیما زنگ زد و گفت داش کجایی.خونه ایی…منم گفتم نه البته بگم من جدا زندگی میکردم و خونه مجردی داشتم اونموقع.نیما بهم گفت با دوست دخترش و دوستش قرار گزاشته که بیان خونه من یه قلیون بزنیم و بریم دور دور.منم از خدا خواسته گفتم نیما جان خیلی مشرف میکنی عزیز دل برادر زودتر بیا.خلاصه بگم من کار داشتم خودمو رسوندم به نیما کلیدو بهش دادم گفتم برو خونه کارامو انجام بدم زودی میام. نیما هم رفت دنبال دخترا و بعد بره خونه من .یه هیجان خاصی داشتم مثل اوایل نوجوانی که ادم ذوق و شوق داره برا خودمم عجیب بود.یه دلشوره گرفته بودم که نگو.زودی کارارو ردیف کردم رفتم خونه.در زدم نیما در و باز کرد وارد که شدم تو حال دیدم دو تا دختر نشستن تا منو دیدن پا شدن و نیما هم معرفی کرد دوستم که میشناسی مهتاب و ایشون دوست و دختر خالش ندا.منم چشمام فقط ندارو میدید اون لحظه.یه دختر لاغر اندام تقریبا با موهای بلند مشکی و چشمهای درشت میشی رنگ.صورت سفید.تمامی عناصر زیبایی مشرقی توی صورتش موج میزد گونه های برجسته طبیعی و لبای کالباسی رنگ و بسیار زیبا.خداوند چیزی از زیبایی بهش کم نداده بود .نشستیم یکم حرف زدیم قلیون کشیدیم و من زیر چشم همش ندا رو نگاه میکردم.حواسم بود اونم زوم کرده بود رو من و نگاه میکرد.یه حس زیبا و عجیبی بود.یه کشش که هردومونو به سمت هم جذب میکرد.منم اونموقع ها جوان بودم.ورزش میکردم و سر تیپ میزدم و به خودم میرسیدم.سرتونو در نیارم اون اشنایی منجر به این شد که ما ساعت ۵عصر تو جاده شمال بودیم با دخترا.نیما یه پیشنهاد داد که بریم سفر.مهتاب گفت که باید پس فردا بره همدان دانشگاه و ندا هم میخواد با خودش ببره دو روز کار داشتن برا گرفتن جزوه و تکمیل کردن درساشون چون امتحاناتش در راه بود.منم گفتم حالا که اجازه دارین دو تا سه روز برین همدان همرو بپیچونین و بزنیم بریم شمال. رفیق داشتم همدان گفتم میگم کاراتو بره انجام بده و بفرسته برامون.
تکه های پنیر از کسش میزد بیرون
تو جاده ندا جلو نشسته بود همش سر اهنگ و صدای ضبط باهام کل کل میکرد و شوخی و یخ بینمون آب شده بود.از خودش خانوادش و علایقش میگفت.منم تو این دنیا نبودم و به خودم میگفتم این عروسک و مخ کردی دمت گرم. چقدر نازه چقدر زیباست. تمام طول مسیر تو این حال و هوا طی شد که رسیدیم به رامسر. شب شده بود یه ویلا توپ کنار دریا گرفتیم که فاصله اطاق خواباش با ساحل اختصاصی خونه ۲۰ متر نبود.البته زمستون بود ارزون.عمرا تو فصل تابستون نمیتونستیم همچین ویلایی بگیریم.مقداری وسیله خوراکی گرفتیم و رفتیم تو ویلا.وسط پذیرایی ویلا یه شومینه چوبی بود.کنارشم یه عالمه هیزم.سریعا اتیش به پا کردم و قلیون کنارش.دخترا هم مشغول اشپزی مختصری بودن.نیما هم رفته بود یه کم مشروب بگیره با کمک متصدی ویلا که دیدم صدای ماشین اومد.چه شب پر صفایی بود. نشستیم کنار اتیش با صدای زیبای سوختن چوباش.روبروم ندا با تمام زیبایش بود.کنار دستم پیک های ریز که نیما برام پر میکرد و گفتن و خندیدن .انگار تمام دنیا با بزرگیش اون شب سهم ما ۴ تا بود.تا ساعت ۳ یا ۴ صبح بزم ما ادامه داشت که کم کم وقت خواب رسید.اطاق خوابای خونه طبقه بالا بود.دو تا اطاق خواب تمیز با دو تا تخت دو نفره.که پنجره هاشون به سمت دریا بود و صدای موج هر چند ثانیه یبار طنین انداز میشد.نیما و مهتاب رفتن تو یکی از اطاقا و شب بخیر گفتن.منم به ندا گفتم تو رو تخت خواب بخواب و منم میرم کنار شومینه.نگاهش تو چشام افتاد و هیچی نگفت دستمو گرفت و منو کشید روبه اطاق در اطاق و بست و کشون کشون من و خودشو انداخت رو تخت.اطاق خیلی سرد بود من به بهانه بخاری دستشو ول کردم.بخاریو روشن کردم برگشتم که دیدم ندا نشسته و موج موهاش ریخته رو شانه های سفیدش.چه تضاد زیبایی بودو چه جنگ بیرحمانه ای سفیدی پوستش و سیاهی موهاش در دل من انداخته بودن.سریعا خودمو انداختم رو تخت و پتورو رو خودم کشیدم.ندا و حس کردم که تو بغلم بود.گرمای تنش و نرمی سینه هاش که به سینم خورد مثل یه فراموشی کوتاه مدت عمل کرد تا چند دقیقه یادم نبود کجا هستم اصلا کیم.یواش یواش که به خودم اومدم دیدم سر ندا وسط سینه هامه بازوم زیر سرشه و چشماشو بسته بود ولی پلک هاش تکون میخورد معلوم بود که خواب نیست دیگه تاب نیاوردم و بهش گفتم میشه بوست کنم .چشاش که باز شد و زل زد به چشام هیچوقت یادم نمیره.یه حس شرمساری خاصی داشت که با چشماش به منم منتقلش میکرد هم اون خجالت کشید و هم من که این حرفو زدم وتوی اون حالت یه صدای لرزان و ارومی گفت اخه زوده من و تو هیچ شناختی نداریم.بعد گفتن این حرف بود که نمیدونم من لبامو گزاشتم رو لباش یا اون اصلا نمیدونم چی شد لبامون رو هم قفل شد و با بوسه های اروم و حسی و عمیق به همدیگه چسبیدیم و هرچی بیشتر طول میکشید خیسی لبامون بیشتر میشد و دهنامون لبامونو تو خودش میبلعید و دستامون از پایین شروع کردن به مالیدن و دراوردن لباسا.هیچی تنمون نموند اما لبامون جدا نشد فقط داغی و نرمی تنش و حس میکردم.نوک سینه هاش که سینه هام میخورد و نرمی و گرمی ران و پاهاش به کیرم و پاهام میخوردن.کیرم مثل یه دشنه از غلاف بیرون کشیده شده عریان و حریص شده بود.یواش یواش دستمو بردم بین پاهاش رو کسش.یکم خیس شده بود خواستم براش بمالمش که با دستاش دستم کشید پایین تر روی سوراخ کونش.فهمیدم که از کون میخواد بده و هیچ چیزی نگفتم همونطوری لباشو میخوردم کونشو که یکم چرب بود دور سوراخش میمالیدم و یه نوک انگشت با دست فشار دادم که با گاز گرفتن لبم رفت تو.چه کون نرم پنبه ای داشت.سوراخش یکم تنگ بود ولی هرچقدر انگشت میزدی راحت باز میشد ولی گشاد تر از اندازه انگشتم نمیشد .دستمو کشیدم رو کسش و حس کردم اب زیادی ازش زده بیرون ولی یه چیزابی مثل تکه های پنیر از کسش میزد بیرون.
شروع کردم به جا زدن تو کونش
لبامون جدا شد به بغل خوابوندمش با یه دست یه لمپ کونشو دادم بالا و با اونیکی دستم ۲ و کمی بعد ۳ انگشت راحت میزدم تو کونش و ندا فقط اروم صدای نفساش تندتر شده بود که تو اون حالت کیرم /شفا خان/اسمشه و تف زیادی بهش زدم و اروم اروم سرشو گزاشتم تو کون ندا و یکم با زور خیلی کمی رفت داخل و اخ گفتن ندا دراومد.نمیدونم چه رازی تو اون اخ بود که حشرم و تا میلیون و اسمونا برد و یه حس عجیبی بهم داد.یکم به خودم اومدم دیدم کیرم تانصفه تو کون نداست انگار از تو کونش داشت سر کیرمو مکش میزد.سوراخ کونش سایز کیرم شده بود و بوی شهوت و تن و کونش توی اطاق پیچیده بود منم شروع کردم به جا زدن تو کونش و چند دقیقه اروم و بعد تندترش کردم.کونش باز شده بودم.از سر کیرم تا وسطای تخمام چرب شده بود که یهو پا شدم و بلندش کردم و حالت سگی نگهش داشتم.دستاشو گرفته بود به تاج تخت و منم کمر باریکشو تو دستم گرفتم.یه نگاه به کونش کردم و متعجب موندم که این دختر لاغر چطور خم شده و به اصطلاح زد کرده کونش و این کون گرد و بزرگ از کجا اومد و سوراخ کونش کامل مشخص بود تا حالا همچین کون تمیزی ندیده بودم.سوراخش دم دست بود نه بالا بود نه خیلی پایین.محکم تو کونش کردم شروع کردم به کردن اینقدر محکم میزدم تو کونش که به جز خودش تختمون به جیر جیر کردن افتاده بود و ندا چند ثانیه یبار برمیگشت و نگام میکرد.نگاهش هیچوقت یادم نرفته پر بود از شهوت و رضایت و لذت.اینقدر محکم میکردم تو کونش که دور کلاهک کیرم تا چند روز زخم شده بود انگار تیکه هایی از پوستش کنده شده بود.تمام بدنم داغ شد یهویی حس کردم از سرم و کمرم داره یه نیرو و حسی میزنه بیرون که ارضا شدم و ابم ریختم تو کونش و اونم وقتی حسش کرد کونشو رو به عقب تا ته به کیرم چسبوند هی میگفت داغه بریز توش.ابم که اومد برگشت و همونطور لخت تو بغل هم تا صبح خوابیدم و چسبیدیم بهم.بعد از اون سکس تا دو سال مرتبا سکس داشتیم ولی هیچکدومش مزه و حس سکس اول و نداد تازه سکس بدون برنامه و مقدماتی بود ولی برا من پر بود از لذت و همیشگی شد.ممنونم دوستان که داستان منو خوندین هرکیم فکر میکنه واقعی نیست برام مهم نیست چون حس و حالش مهمه که سالهاست با منه و بهم ارامش میده و برام ارزش داره نه نظرات کسانی که باورش ندارند
کیرشو گذاشت دهنم کون مامانی کیر تو کون آب کیر تو کون کس تپل قهوه ای کس خیس و نمناک کیر لا کون سوراخ لیسی پستون ناز پستون کیر شق کن کس پف کرده منو بکن چیز تو کس مامانی مامان کس میده کس سفید مامانی کیر پسر ,کس مادر مامانی حشری,پسر کیری از هر طرف کیر کیر سواری کس خواهر ,کیر برادر