بهم گفت هيچي نگو لباشو گذاشت رو لبام و لبامو خورد و دستم و دور كمرش حلقه زدم و لباشو گاز گرفتم واي چه رژ گيلاسي زده بود و عجب مزه اي داشت پنج دقيقه اي تو حس بوديمو سرو صورتمون پر عرق شده بود
من پيرهنمو دراوردمو رفتم كه بخوابم اونم از خجالت برق هارو خاموش كرد رفت لباس خوابشو پوشيد لباسي كه سرتا پا صورتي بود و تو خاموشي تابلو بود اومدو با فاصله كنارم خوابيد ( خيلي حالم و گرفت) بيست دقيقه گذشت سميرا گفت مسعود جوون من ميترسم مياي منو بغل كني منم از خدا خواسته دستمو گذاشتم روشو پامو هم گذاشتم رو پاهاش نيم ساعتي گذشت و من مطمئن شدم كس بي موي من خوابش برده لباس خوابشو زدم بالا و ديدم شرط تنش نيست چند دقيقه اي باهاش ور رفتم و يه دفعه چشماشو باز كرد و گفت فرق تو با سعيد( پسر عموش) چيه؟ معذرت خواهي كردم و تا خواستم از روش برم كنار كيرم و سفت گرفتو مالوند به كسشو گفت فرقت اينه كه تو عشقمي و بايد جرم بدي
لبامو گذاشتم رولبش و كسشو ماليدم تو يه دستم سينش بود و با دست ديگم كسشو ميماليدم