من خیلی مشکل دارم
سلام کردم وگفتم : حاج آقا ! میخواستم از شوهرم جدا بشم ، چیکارباید بکنم؟ .
آخونده خیلی بی تفاوت تکه کاغذ کوچکی را از توی کشوی میزش در آورد و گفت : به این آدرس مراجعه کن و تقاضا بده ، هر وقت رای دادگاه صادر شد ، آنوقت بیا اینجا ! من کاغذ را گرفتم و اومدم بیرون .
توی خونه وقتی خوب فکر کردم ، دیدم مثل اینکه به این سادگی نمیشه طلاق گرفت و تازه باید برم دادگاه وحالا چقدر هم باید دوندگی کنم !
خلاصه هرچی فکر کردم ، عقلم به جایی نرسید . بنابراین فردای آنروز دوباره به اون دفترخونه رفتم و به آخونده گفتم : حاج آقا دیروز اومدم خدمتتون ، فرمودید برم دادگاه ، ولی من خیلی مشکل دارم و اصلا راه و چاه را هم بلد نیستم ، ترا خدا لااقل منو راهنمایی کنید که چیکار باید بکنم ، صواب داره .
آخونده گفت : خیلی خب ، بنشین تا من این سند را بنویسم تا ببینم چی میگی !
بعد از حدود پنج دقیقه آخونده سندش را نوشت و سرش را بلند کرد وگفت : خیلی خب ، حالا من سراپا گوشم ، بگو ببینم ! من هم بطور خلاصه ماجرای زندگیم را شرح دادم .
آخونده گفت : همه این چیزها که گفتید درست ، ولی من بدون حکم دادگاه هیچ کاری نمیتونم بکنم !
گفتم : خلاصه حاج آقا من امیدم اول به خداست ، دوم به شما الهی خدا یک در دنیا صد در آخرت عوضتون بده .
آخونده گفت : ببین خواهر من ! گوش بده : نمیشه که من بدون رای دادگاه حکم صادرکنم ! ، من فقط میتونم یک مقدار راهنمائیت کنم و راه وچاه را نشونت بدم .
ببین همشیره
گفتم : همین کار راهم بکنید ازتون ممنون میشم ، چون من اصلا نمیدونم چیکار باید بکنم .
حاج آقا گفت : خیلی خب خواهر ، فردا ساعت دو بعدازظهر بیا که من هم سرم خلوت باشه تا بهت بگم که چکار باید بکنی ، البته من وظیفه ندارم کسی را راهنمایی کنم ، ایندفعه راهم بخاطر رضای خدا وبخاطر اینکه یک خدمتی به همشیره دینی خودم کرده باشم اینکار را میکنم .
گفتم : خیر ببینی حاجی ! ایشالله بتونم از خجالتتون در بیام این را گفتم و خواستم خداحافظی کنم که آخونده یکدفعه گفت : مثلا چه جوری میخوای از خجالتمون در بیای همشیره !!؟
من که غافلگیر شده بودم گفتم : نمیدونم حاجی ! ایشالله خدا وسیله ای فراهم کنه که بتونم از خجالتتون دربیام ، فعلا بااجازه و داشتم از دفترخونه خارج میشدم که آخونده گفت : خدا وسیله اش را قبلا فراهم کرده ، برو بسلامت و من از دفترخونه خارج شدم .
فردا ساعت دو که رفتم دفترخونه ، به آخونده سلام کردم و نشستم.
آخونده گفت : ببین همشیره ! خدا خودش شاهد وناظر است که من وظیفه خودم را انجام دادم و تمام نصیحتها را کردم ولی شما قبول نمیکنید دیگر ! بخدا اصلا هیچ نصیحتی نکرد . اصلا هیچ صحبتی با من نکرد ! .
حاجی بعد از کمی مکث گفت : ببین ! من الآن بعنوان یک مشاور دارم باشما صحبت میکنم ، شما الآن اگر پیش یک مشاور میرفتید باید کلی پول میدادید ، ولی من هیچ پولی هم نمیخوام ، بهرحال خدایی هم بالای سرمان هست !
گفتم : نه حاج آقا ، خیلی ممنون ، من هرچقدر پول مشاوره تون هم بشه پرداخت میکنم .
آخونده گفت : اولا نمیخواد خاصه خرجی کنی ! ، ثانیا مشاور که اندازه من دلسوزی نمیکنه ، درسته ؟! گفتم: درسته ! گفت : احسنت ! ، حالا که به دلسوزی من اذعان میکنی ، منهم که پولی ازشما طلب نمیکنم و شما دیروز هم گفتی که انشالله جبران میکنم ، … حالا بفرمائید چگونه میخواهی جبران بکنی ؟
این مرتیکه چه مرگشه
گفتم : نمیدونم حاج آقا ! ، شما میفرمائید چکار کنم ؟
حاجی گفت : واالله نمیدانم ! ، یک معامله مرضی الطرفین! که هم خدا راضی باشد وهم بنده خدا .
گفتم : حاج آقا ببخشید! ، معامله مرضی الطرفین یعنی چه؟
گفت : یعنی یک معامله ای که درآن هردوطرف راضی باشند دیگر!
باورکنید تا اون موقع هنوز دو زاریم نیفتاده بود که این مرتیکه چه مرگشه !
گفتم : حاج آقا یعنی میفرمائید من باشما معامله کنم ؟ ، اگه میشه یک مقدار بیشتر توضیح بدین که یعنی جزئیات این معامله چی باید باشه .
آخونده گفت : جزئیات را هم خودت بهتر میتوانی مشخص کنی که چه باید باشد ضمنا من هم خداوکیلی تمام تلاشم را میکنم در جهت متارکه وخلاصی شما حالا فعلا برو فکرهات را بکن ، این هم کارت من یک کارت داد دستم ، هر نتیجه ای که از فکر کردنت گرفتی تلیفون بزن و بمن بگو .
کارت را گرفتم و گفتم : چشم حاج آقا … و خداحافظی کردم و داشتم از دفترخونه اش بیرون میومدم که شنیدم آخونده داره پشت سرم میگه : ماشا الله ، ماشا الله
وقتی برگشتم خونه ، همش تو فکر بودم که جواب آخونده رو چی بدم ، چون دیگه کاملا فهمیده بودم از من چی میخواد .
با خودم گفتم : من که به تنهایی هیچ کاری ازم بر نمیاد و بلد هم نیستم که کجا برم وچیکار بکنم ، بنابراین هیچکس بهتر از این آخونده نمیتونه کمکم کنه تا از دست شوهرم راحت بشم .
ولی هرچی فکر میکردم دلم نمیگرفت که به آخوند جماعت حتی یک بوس هم بدم چه برسه به اون چیزهای دیگه ! وقتی فکرشو میکردم حالم بهم میخورد ، مخصوصا وقتی یاد اون حرفهایی که همه میگن کاسه آب یخ و … میفتادم که دیگه هیچی
کیرشو گذاشت دهنم کون مامانی کیر تو کون آب کیر تو کون کس تپل قهوه ای کس خیس و نمناک کیر لا کون سوراخ لیسی پستون ناز پستون کیر شق کن کس پف کرده منو بکن چیز تو کس مامانی مامان کس میده کس سفید مامانی کیر پسر ,کس مادر مامانی حشری,پسر کیری از هر طرف کیر کیر سواری کس خواهر ,کیر برادر